با تو شروع کردم
نوشتن هایی که شعر نامیدم
و شعرهایی که
به ذهن دفترم سپردم
با تو شروع کردم
تمام آن حرفهای بی قافیه را
که هیچکس نخوانده بود
و نمی دانست برای کدام دل پریشان است
با تو بود، هرچه بود
و برای توست
هرچه دل سرود...
چندی است که شعرهایمان با هم آشنایند!
و کوچه هایمان
سرشار از مهتاب و لطافت باران
می خواهم باز هم بنویسم
ولی هیچ کلام و واژه ای مرا یاری نمی دهد!
نمی دانم تو را چگونه بنویسم
و با کدام شعر
به جنگ ذهن شاعرت بروم
توان مقابله ام نیست، می دانم
من از پیش بازنده ام...