همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد !
حرف دل که گفتنی نیست ...
باید آدمش باشد ...
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت
تا ته بغضت را بفهمد ...
زندگی را زیباتر کنیم
گاهی با ندیدن ، نشنیدن و نگفتن
زندگی زیباتر میشود
با یک گذشت کوچک
با یک دوستت دارم
با یک لبخند ، با یک سلام
به همین سادگی
گذشتِ زمان کسی رو عوض نمیکنه
فقط بهت یاد میده که آدم ها همیشه اونی که تو فکر میکنی نیستن
میشه آنچه که درباره "من" میدانی
باورکن.
نه آنچه که پشت سر"من" شنیده ای "من"همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.
ﻭﻗــ ــــﺘﯽ ﮐـــَـﺴﯽ ﮔـــُــﻔﺖ
ﺩﻭﺳـــﺘــــِـــﺖ ﺩﺍﺭﻩ ...
ﺗــَــﺤــــﻘــﯿﻖ ﮐــــُــﻦ ﺗﯿــــﮑــِــــﻪ ﮐــَــﻠــٰـﺎﻣـــِـــﺶ ﻧــَــﺒـٰـﺎﺷـِــه
از ما گفتن بود...
تو به رخسار،
آفتابی و مه
ما همه ذره
در هوای توییم...
مولانا
شبیه خودت زندگی کن
شبیه خودت بخند
راه برو
شبیه خودت لباس بپوش
شبیه خودت حرف بزن
حتی شبیه خودت عاشق شو
این شبیه خودت بودن است که تو را از تمام ِ آدمها متمایز میکند
اینکه به سبک خودت دوست داشته باشی دوست داشته شوی شانسی است که قسمت هرکسی نمیشود
و پی گیر ِ زندگی هیچکس جز خودت نباش
در نهایت خودت برای ِ خودت میمانی و آدمهایی که تورا نه دوست دارند
با تمام خوب و بد هایت ...
فقط تورا دوست دارند
نه نقاب هایی که هرروز میزنی
به سبک خودت زندگی کن ...
ﻗـــﻬـــ ﺮﻫﺂ ﺑـــﻬـــﺂﻧــــ ﻪ ﺍﺳــــ ﺖ !!!
ﮐﺴ ﯽ ﮐ ﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺂﻧــــ ﺪﻥ ﺩﺭ ﺑﻴـــ ﻦ ﻫﺰﺂﺭﺂﻥ ﻧﻘﻄـــ ﻪ ﯼ ﺳﻴـــ ﺁﻩ ﺷــ ﺐ
ﺣﺘـــ ﯽ ﺍﮔــﺮ ﯾــﮏ
ﻧﻘﻄــ ﻪ ﯼ ﺳﭙﯿــ ﺪ ﺑﯿﺂﺑـــ ﺪ
ﺩﻟﯿﻠـــ ﺶ ﻣﯽ ﮐﻨــ ﺪ ﺑﺮﺂﯼ ﻣﺂﻧــ ﺪﻥ !!!
ﻭ ﮐﺴــ ﯽ ﮐــ ﻪ ﻣـــ ﯽ ﺧﻮﺍﻫــ ﺪ ﺑــﺮﻭﺩ…
ﺩﺭ ﺳﭙﻴـــ ﺪﯼ ﺭﻭﺯ ﺣﺘـــ ﯽ ﺍﮔــ ﺮ ﻧﻘﻄـــ ﻪ ﺍﯼ ﺳﻴــ ﺁﻩ
ﻫـــ ﻢ ﻧﻴﺎﺑــ ﺪ
ﻧﻘﻄــﻪﺍﯼ ﺳﻴـــ ﺁﻩ ﻳﺂﻓﺘــ ﻪ !!!
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﺑــــﮕــــﺬﺍﺭ ﺑـــﺮﻭد..
بیا چند روزی جاهایمان را عوض کنیم!
تو عاشقم شو و من بیخیال ترین آدمِ دنیا ...
ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ
ﻫﻴﭻ ﮐﺲ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻦ
ﺩوﺳﺘﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ....
ﺍﻳﻦ ﺗــــﻮ
ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺩﻣﻬـــﺎ.....
"ﺍﻟﻤﻴــﺮﺍ ﺩﻫﻨﻮﮮ"
با این که رفتن تو شروعی دوباره است
وقتی تو نیستی سفرم نیمهکاره است
رفتن اگرچه ساده و ماندن اگرچه سخت
بودن کنار فاصلهها راه چاره است....
"افشین_یداللهی"
دلم بـہ بهانـہ ے ندیدنت گریست ...
بگذار بگرید و بداند هر چـہ خواست همیشـہ نیست ...
"هیچوقت" رابطـہ ها و آدم هایے ڪـہ
پاے ماندن ندارند را ؛ دوست نداشتم؛
آدم هایے ڪـہ بودنشان با نبودنشان ؋ـرقے ندارد؛
آنهایے ڪـہ جنسِ علاقهِ شان مشخص نیست
ثباتے ندارند؛همیشـہ در حالِ ر؋ـت و آمد هستند؛
حس و حالِ طر؋ـِ مقابل برایشان ارزشے ندارد؛
آن هایے ڪـہ ؋ـقط بـہ ؋ـڪر خود هستند...
احساسِ آدم ها را درڪ نمے ڪنند ؛
گاهے ؋ـڪر میڪنم شاید قلبے ندارند
ڪـہ این همـہ بے رحم هستند؛
ڪـہ مے آیند وابستـہ میڪنند
خاطرہ و رویا مے سازند
و بعد با خیالِ راحت ، بار و بندیل مے بندند؛
عزم ر؋ـتن میڪنند ؛ و میروند...
آدم هایے ڪـہ نقابِ
یڪ رنگے میزنند تا رنگِ مان ڪنند؛
ڪلمات را بـہ بازے میگیرند
تا جان ڪندنِ مان را بعدِ ر؋ـتنشان ببینند...
ڪاش میشد؛
آدم هاے این چنین را تشخیص داد ؛
تا این همـہ خودمان را "خرجشان" نڪنیم ...