ﻭﻗــ ــــﺘﯽ ﮐـــَـﺴﯽ ﮔـــُــﻔﺖ
ﺩﻭﺳـــﺘــــِـــﺖ ﺩﺍﺭﻩ ...
ﺗــَــﺤــــﻘــﯿﻖ ﮐــــُــﻦ ﺗﯿــــﮑــِــــﻪ ﮐــَــﻠــٰـﺎﻣـــِـــﺶ ﻧــَــﺒـٰـﺎﺷـِــه
از ما گفتن بود...
دلم بـہ بهانـہ ے ندیدنت گریست ...
بگذار بگرید و بداند هر چـہ خواست همیشـہ نیست ...
"هیچوقت" رابطـہ ها و آدم هایے ڪـہ
پاے ماندن ندارند را ؛ دوست نداشتم؛
آدم هایے ڪـہ بودنشان با نبودنشان ؋ـرقے ندارد؛
آنهایے ڪـہ جنسِ علاقهِ شان مشخص نیست
ثباتے ندارند؛همیشـہ در حالِ ر؋ـت و آمد هستند؛
حس و حالِ طر؋ـِ مقابل برایشان ارزشے ندارد؛
آن هایے ڪـہ ؋ـقط بـہ ؋ـڪر خود هستند...
احساسِ آدم ها را درڪ نمے ڪنند ؛
گاهے ؋ـڪر میڪنم شاید قلبے ندارند
ڪـہ این همـہ بے رحم هستند؛
ڪـہ مے آیند وابستـہ میڪنند
خاطرہ و رویا مے سازند
و بعد با خیالِ راحت ، بار و بندیل مے بندند؛
عزم ر؋ـتن میڪنند ؛ و میروند...
آدم هایے ڪـہ نقابِ
یڪ رنگے میزنند تا رنگِ مان ڪنند؛
ڪلمات را بـہ بازے میگیرند
تا جان ڪندنِ مان را بعدِ ر؋ـتنشان ببینند...
ڪاش میشد؛
آدم هاے این چنین را تشخیص داد ؛
تا این همـہ خودمان را "خرجشان" نڪنیم ...
همـہ آرام گر؋ـتند و شب از نیمـہ گذشت
آنچـہ در خواب نر؋ـت چشم من و یاد تو بود ...
ﺳﺎﻛـــــــﺘﻢ ... نه ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ... ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ هااا....
ﺻﺒـــــﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻛﻪ ... ﺑﺒﻴﻨــــــﻢ ﺗﻮﻫﻢ... ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﻣﻴﺸـــــــــﻮﻱ...
تو می توانستی
دلگیری یک جمعه ی بی من را
بهانه کنی و برگردی..
#پگاه_دهقان
هر چیزی که
به تو ربطی داشته باشد
دوست داشتنی ست
از دلتنگی ام بگیر
تا جای خالی ات...
گفته بودم بـےتــو مےگیرد دلم،
یادت ڪه هست؟
بـےنگاهت برگ مےریزد دلم،
یادت ڪه هست؟
برگ و بارے نیست دیگر،
گفته بودم نازنین...
لحظہاے دور از تو مےمیرد دلم،
یادت ڪه هست
غریبهای از مسافری پرسید:
خانهی تو کجاست ؟
او به همسرش اشاره کرد و گفت :
" هرجا که او باشد..."
کاش بدانی دوست داشتنت
خورشید نیست
که لحظهای بیاید
و لحظهای برود
ماه نیست
که یک شب باشد
و یک شب نباشد
ستاره نیست
که شبی پر شور باشد
و شبی کم فروغ
باران نیست
که گاه شدت گیرد
و گاه نم نم ببارد
مثل نفس میماند
همیشه با من است..
گاهی باید باشد
نه نه همیشه باید باشد
همانی که در ثانیه هایت نیست
اما در قلبت غوغا به پا میکند...
میدانی؟!
حرف مرا فقط انهایی میفهمند که روزی عزیز دل کسی بوده ان
انهایی که روزی نفس بوده اند.....سخت است !
حرف مرا درک نخواهی کرد مگر اینکه طعم سقوط را چشیده باشی
ان هم از عرش چشمان کسی که روزی همه کس اش بودی !
سخت است بفهمی که یک قلب تا کجا میتواند بسوزد و بشکند و بمیرد
گر از یـادم رود عـالـم
تو از یـادم نخواهـی رفت
کاش می شد …
تمام داستان های دنیا را
از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی !
اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
می دانی کاش می توانستم
با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !
آدم هایی که مغرور هستند سخت عاشق می شوند ،
خیلی سخت می توانند احساس شان را نشان دهند ...
این آدم ها حرف نمیزنند و آرامند !
دلشان از سنگ نیست ، فقط شر و شورشان از بقیه کمتر است ...
بی حوصله نیستند فقط ترجیح میدهند سکوت کنند ...
آدم هایی که مغرور هستند هر لحظه ممکن است که دلشان بخواهد بگویند : دوستت دارم
فقط کمی احساسِ خطر می کنند !
احساس می کنند کوچک می شوند اگر بگویند !
آدم هایی که مغرور هستند بعد از اتفاقی که هیچوقت منتظرش نبودند بیفتد ، نابود می شوند ...
احساس پشیمانی می کنند و اے کاش هایی که در ذهنشان نقش می بندد ...
دلشان پاک است ، مهربانند ، عاشقند ...
امّا از گفتن احساسشان ترس دارند !
ترس از اینکه نابود شوند ،و غرورشان له شود ...
کسـی باش که
عمری با تو بودن
یک لحظه،
و لحظه ای بی تو بودن،
یک عمر باشد...
صدایت را ڪہ مے شنوم
شعر جدیدے آغاز مے شود
فعل هایت همہ قافیہ مے شوند
و من غزل غزل برایت ضعف مے ڪنم..
میشود عاشـ.ـ.ــق بمانیم ؟ ..
میشود جا نَزَنیم ؟ ..
میشود دل بِدَهم ..
دل بِدَهے..
دل نَڪَنیم ؟..