"هیچوقت" رابطـہ ها و آدم هایے ڪـہ
پاے ماندن ندارند را ؛ دوست نداشتم؛
آدم هایے ڪـہ بودنشان با نبودنشان ؋ـرقے ندارد؛
آنهایے ڪـہ جنسِ علاقهِ شان مشخص نیست
ثباتے ندارند؛همیشـہ در حالِ ر؋ـت و آمد هستند؛
حس و حالِ طر؋ـِ مقابل برایشان ارزشے ندارد؛
آن هایے ڪـہ ؋ـقط بـہ ؋ـڪر خود هستند...
احساسِ آدم ها را درڪ نمے ڪنند ؛
گاهے ؋ـڪر میڪنم شاید قلبے ندارند
ڪـہ این همـہ بے رحم هستند؛
ڪـہ مے آیند وابستـہ میڪنند
خاطرہ و رویا مے سازند
و بعد با خیالِ راحت ، بار و بندیل مے بندند؛
عزم ر؋ـتن میڪنند ؛ و میروند...
آدم هایے ڪـہ نقابِ
یڪ رنگے میزنند تا رنگِ مان ڪنند؛
ڪلمات را بـہ بازے میگیرند
تا جان ڪندنِ مان را بعدِ ر؋ـتنشان ببینند...
ڪاش میشد؛
آدم هاے این چنین را تشخیص داد ؛
تا این همـہ خودمان را "خرجشان" نڪنیم ...
آرزوی من کسـی بـود
کـه خـودش نمـی خــواست
برآورده شـود!!!!!!
یه روزایی هست؛
آدم اینقدر حالش خوبه
که هیچ اتفاقی نمیتونه
حال خوبشو خراب ڪنه
از این روزا....
واسه همتون آرزو میڪنم