دوست داشتنت
شبیه هوای این روزها شده است
شبیه پاییزی که
در اوج زیبایی ناگهان سرد میشود..
رؤیاها
تو را از من ربوده اند
و من
پر از بغض نیمکت های پائیز
به بارانی می اندیشم
که در دلداری دست هایم
خودش را خسته می کند
و درین منظره ی تنهائی
ریشه های خاطره آب می نوشند...
پرویز صادقی
وقتی کسی رو دوست داری
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری میخوای بهش تکیه کنی
بگی که محتاجشیو به خاطرش گریه کنی
وقتی کسی رو دوست داری حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که دوست داری عاشقی رو بلد باشه
حاضری که بگذری از مقرراتو دینو درس
وقتی کسی رو دوست داری معنی نداره دیگه ترس
وقتی کسی رو دوست داری به خاطرش می ری به جنگ
به خاطرش دروغ میگی قلبت میشه یه تیکه سنگ
وقتی کسی رو دوست داری دنیا رو از یاد می بری
دار و ندارتو میدی تا اونو به دست بیاری
حاضری هرچی دوست نداشت به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنیو باز خودتو رسوا کنی
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری میخوای بهش تکیه کنی
بگی که محتاجشیو به خاطرش گریه کنی
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری...
آب و جـــــارو مے ڪــنم ،
دلـــم را....
ریــســـہ هاے رنــگے،
عـــود و اســپـند
و یـڪ موســیقے ملایـــم
حرف ڪـمے نیـسـت
تــو قـرار اسـت بگـذرے
از خیـالــم...
می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمی دانم کجا
سایه ی آشفتگی ها از سر دل کم مباد
ساحلی ایمن تر از دریا نمی دانم کجا
سر به صحرا می نهد دریا نمی دانم چرا
دل به دریا می زند صحرا نمی دانم کجا
با من امشب خلسه ی یاد کدامین آشناست؟
روزگاری دیده ام او را نمی دانم کجا
دیدمش در کوچه ساران غبار آلود وهم
او نمی دانم که بود آنجا نمی دانم کجا
مرغ آمین شعله سر داد این زمان افکنده اند
آتشی در خرمن نیما نمی دانم کجا
آن قدر رفتم که حتی سایه ام از پا فتاد
مانده بر جا ردّ پایم تا نمی دانم کجا
حالتی هست مرا با غم دلدار امروز
که ندارم سر برگ و سر دستار امروز
در حریم دلم از غیر نمی بینم گرد
بجز از آتش عشق رخ دلدار امروز
ناصحا منع مفرمای چو بینی مستم
لطف کن رو که ندارم سر اغیار امروز
بندهُ نفس و هوا، ره نتواند بردن
در رموز دل پر آتش احرار امروز
شمع سان تا نزنی در سر و جان آتش عشق
همچو شمعت نشود دیده پر الوار امروز