"هیچوقت" رابطـہ ها و آدم هایے ڪـہ
پاے ماندن ندارند را ؛ دوست نداشتم؛
آدم هایے ڪـہ بودنشان با نبودنشان ؋ـرقے ندارد؛
آنهایے ڪـہ جنسِ علاقهِ شان مشخص نیست
ثباتے ندارند؛همیشـہ در حالِ ر؋ـت و آمد هستند؛
حس و حالِ طر؋ـِ مقابل برایشان ارزشے ندارد؛
آن هایے ڪـہ ؋ـقط بـہ ؋ـڪر خود هستند...
احساسِ آدم ها را درڪ نمے ڪنند ؛
گاهے ؋ـڪر میڪنم شاید قلبے ندارند
ڪـہ این همـہ بے رحم هستند؛
ڪـہ مے آیند وابستـہ میڪنند
خاطرہ و رویا مے سازند
و بعد با خیالِ راحت ، بار و بندیل مے بندند؛
عزم ر؋ـتن میڪنند ؛ و میروند...
آدم هایے ڪـہ نقابِ
یڪ رنگے میزنند تا رنگِ مان ڪنند؛
ڪلمات را بـہ بازے میگیرند
تا جان ڪندنِ مان را بعدِ ر؋ـتنشان ببینند...
ڪاش میشد؛
آدم هاے این چنین را تشخیص داد ؛
تا این همـہ خودمان را "خرجشان" نڪنیم ...
آدم وقتی دستش به جایی
بند نیست سراغ آرزوها میرود !
آرزوهایش که محال شد ،
غرق میشود در خاطراتش ...
شعرهایم از خودم سرسخت تر دل بستـہ اند
من ؋ـراموشت ڪنم این ها ڪـہ ول ڪن نیستند ...
اون نمیدونه تو چقدر دوسش داری !
اون نمیدونه استرس میگیری وقتی بهش تکست میدی !
اون نمیدونه میمیری و زنده میشی تا جواب تکستتو بده !
اون فقط میدونه تو یه ادمی هستی گوشه کنار زندگیش...
با درد عمیق دل من
تو دیدی ک مردم چ کردن
تو پیش غرورم نشستی
تو زخمای قلبم را بستی
شکل رفتن این روزگار
منو تو گریه تنها نزار
منو دس خودم نسپار
جز تو هیشکی مهربون نبود با هجوم این درد
من هنوز همون درد دیروزم آدم همیشه
هیشکی مث من عاشقت نبود
عاشقت نمیشه
مطمئن باش و برو
ضربهات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگیام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحتتر
تکههای دل خود را آرام سر هم بند زنم
بـغـض دارے؟
آروم نـیستے؟
دلت بـــراش تـــنــگـــــ شده…
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!
حالا،
یــاد لحظه اے بیفت کـه؛ اون هــمه ے بے قــــراریے هــاے تــــو رو دیــــــد،
امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت...