با درد عمیق دل من
تو دیدی ک مردم چ کردن
تو پیش غرورم نشستی
تو زخمای قلبم را بستی
شکل رفتن این روزگار
منو تو گریه تنها نزار
منو دس خودم نسپار
جز تو هیشکی مهربون نبود با هجوم این درد
من هنوز همون درد دیروزم آدم همیشه
هیشکی مث من عاشقت نبود
عاشقت نمیشه
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی؟!
در ابریشم عادت اسوده بودم...
تو با حال پروانه من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم...
خمار است میخانه من...چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟
جهان من از گریه ات خیس باران...
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟
مرا ببخش که ساده بودنم
دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم
چشمانت را بست...
می روم تا آنان که تواناترند،
تو را به اوج بودنت برسانند...