سکوت عجیبی است...!
تنها من مانده ام
و خیال بودنت،
من مانده ام و نوشته هایت
نوشته هایی که دلم را به بند کشید
و شده ام زندانی دفتر خاطراتت
شده ام تشنه حضورت...
با من چه کرده ای؟
وقتی می خوانمت دلتنگ می شوم
وقتی از تو می نویسم،
چکاوکها عاشق می شوند
وقتی هوای کوچه ابری می شود،
دلم هوایت را می کند
وقتی می دانم دیگر عطر تنت نیست،
دیوانه می شوم...