تو چه کردی که شدم عاشق دلداده ی تو
گشته ام مست و خراباتی میخانه ی تو
چه نمودی که برفت از بدنم روح و روان
تو بسان شمعی و من سوخته پروانه ی تو
تو چه داشتی به روی و رخ افسونگر خود
که به یک لحظه نظر دل شده دیوانه ی تو
گر چه دیدم هزاران زشت و زیبا به عمر
منظر روی تو کرد مستم و مستانه ی تو
عاشقان در ره معشوق جامه را چاک دهند
جان کنم من به فدای رخ یکدانه ی تو