نامنظم می بارد
در لحظه ای که عاشق ام
ضربه هایش گاه آرامش می دهد
گاه دلتنگی
و گاه هم گوش را نوازش می کند
عاشق بوی کاهگل دیوارم...
بوی نم... بوی خاک...
این باریدن فرق دارد
باران بهاریست با همه در جنگ
می دانم چرا؟
کنار پنجره نشسته ام
دیوانگی اش را تماشا می کنم
لج بازی می کند...
نامنظم می شود
ولی من ناآرامی اش را دوست دارم
به شکوفه می اندیشم
که مبادا باران به زمین بیندازدش...