وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

باز هم رود جاری احساسم لبریز شده است


باز هم رود جاری احساسم لبریز شده است
بازهم دل به دریا زده‌ام و می نویسم
باز هم دل عاشق من هوای تو را می کند

بازهم موسیقی قلبم
مرا به رقص وامی‌دارد

بازهم رویاپردازی‌های شاعرانه‌ام
از شادی‌ حضور تو سرچشمه می‌گیرد

بازهم دیدار رنگارنگ تو
دل بی‌تاب مرا بی‌قرار تر می کند

فکرش را بکن
چقدر زیباست
تو پایین پنجره منتظر منی
و من از شوق دیدار تو
و هیجان انتظار تو
در و پنجره را اشتباه می‌گیرم
و چه ناشیانه راز قلبم فاش می‌شود...

خیلی وقت است
که تو آموزگار مهربانی و دگرگونی
مرا با دنیای طوفانی عشق آشنا کرده ای
خیلی وقت است
که من مهرورزانه و مشتاق
با تو و دنیایت زندگی می‌کنم
خیلی وقت است
من و تو ما شده‌ایم..
بی هیچ قرارداد و نوشته ای...

من مستی با تو را دوست دارم
و ازین اتفاق تازه خوشحالم
تو شادی من را دوست داری
و ازین اتفاق همیشگی خوشحالی

ما به عشق هم عادت نمی‌کنیم
بلکه
با عشق هم زندگی می‌کنیم

دلم که برایت تنگ میشود…


دلم که برایت تنگ میشود…
رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه…
کاکتوس به نظرم شکل توست…
بامزه و وحشتناک
با همان تیغ ها کمی احساساتم را می خراشد…
ولی من میخندم…

بعضی زخم ها رو


بعضی زخم ها رو
باید درماڹ کنی
تا بتونی
بہ راهت ادامه بدی
ولی
بعضی زخم ها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت
راهت رو گم نکنی
همیشه سعی کن حتی اگه بهت بدی کردن بازم تو بهشون خوبی کن ..
حداقلش اینه که میدونی بعد از مرگت همشون از کارشون پشیمون میشن و همه تورو با خوبی هات یاد میکنه نه بدی هات ..

به جز حضور تو ،


به جز حضور تو ،
هیچ چیز این جهان بیکرانه را ،
جدی نگرفتم...!
حتی ،
عشق را....

هر وقت تونستی به کسی


هر وقت تونستی به کسی
آرامش ببخشی
بدان عاشق شده ای
و گرنه عشقی که آرامشِ معشوق
را بگیرد خود خواهیست...

تمام‌خوبےها را برایت آرزو مےکنم


تمام‌خوبےها را برایت آرزو مےکنم
نه‌خوشےها را….
زیرا خوشےآن‌است‌که‌تو
مےخواهے
و خوبےآن‌است‌
که‌خدا
براےتو مےخواهد..

قلبت را آرام کن..


قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختی هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینی"

روزی که برای اولین بار


روزی که برای اولین بار

تو را خواهم بوسید

یادت باشد

کارِ ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد

حرفهای آخرت را

به خودت

و همه

گفته باشی

فکرِ برگشتن

به روزهای قبل از بوسیدنم را

از سَرَت بیرون کن

تو

در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری

که شباهتی به خیابان های شهر ندارد

با تردید

بی تردید

کم می آوری ...

 

 از : افشین یداللهی