تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یانگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
باتوام خانه تنهایی من دور که نیست
هیچ کس نیست نداند که تویی ماه دلم
در دل شهر شما چشم کسی شور که نیست
آنکه با شاخه گلی حرف دلش را میزد
پر درد است ولی مثل تو مغرور که نیست
مشکل اینجاست نگفتی تو به من میدانم
تو نمی خواهی عزیزم بشوی زور که نیست