نگاـہ نڪن دور را
مشامم پر از تو
قلبم بـہ تو نزدیڪ است
بهار هم دوبارہ میآید
من بـہ چشمهایت
خندہ بـہ دستهایم میآید
نگاـہ نڪن دور را
من از نزدیڪ بـہ تو نزدیڪتَرم
زبانت معمـار است وحرفهایت خشت خام....
مبادا کج بچینی دیوارسخن،
که فــروخواهــد ریخــت بنـای شخصیتت...
در وجودم کسی هست...
به وسعت "تو"
که هر شب به تنهایی ام سر میزند...
و هر شب یاد آخرین نگاه "تو"
آوار میشود بر تنهایی ام...
بر بی کسی این اتاقم...
و من با خودم فکر میکنم...
حریم کدامین خیال را شکسته ام...
که اینگونه حقیقت میشوی در باورم...
باور کنی یا نه...
فرقی نمیکند خیال باشی...
رویا باشی...
یا عکسی در قاب قلبم
فرقی نمیکند که لبخندت سهم من باشد یا نباشد...
همین را میدانم که "دوستت دارم"
غریبی میکند قلبم، به چشم آشنای تو
نمی آیدبه همراهم،به شهر چشمهای تو
نمی آید نمیخواهد،دگر او در طپش هایش
طنین عاشقی هایم، به آهنگ صدای تو
گمانم این دل عاشق،کمی عاشقتر ازپیش است
کمی عاشق تراز روزی، که بوده او برای تو
گمانم روی خاک او،قدم برداشته یک تن
کسی با جای پاهایی، شبیه ردپای تو
گمانم لمس کرده او،نفسهای دلی زیبا
دلی زیباتر از قلبت،نشسته او به جای تو
گمانم دردهای او،شده درمان که مشتاق است
عطش دارد دوباره او، بگردد مبتلای تو،،
هر روز
یادم میرود چقدر دوری ،
که چقدر دورم...
هر روز
از اول دوستت دارم...