هرشب اینجا بغلم، جای کسی هست که نیست!
و به روی دل من، پای کسی هست که نیست!
گفته بودی که فقط میل به رفتن داری
در سرم "شاید" و "اما"ی کسی هست که نیست!
به امیدت دو بغل سیب و گندم خوردم
من ِ دوزخ زده حوای کسی هست که نیست!
قند خوش باوری ام، رفته به زیر دندان
در دل قوری شب، چای کسی هست که نیست!
دفترم خسته شد امشب... و سرم داد کشید!
کنج ماتمکده بلوای کسی هست که نیست!
بعد آن رفتن ِ تو... شهر به قندیل نشست!
کوچه ها یخ زده! سرمای کسی هست که نیست!
پشت هر پنجره برف است! فقط برف... و برف!
روی این شیشه ولی... های کسی هست که نیست
هیچی سخت تر از عوض شدنِ جایِ آدما تو زندگیت نیست؛
فکر کن باید عادت کنی به جای راسِ ساعت دوازده شب و یه پیام طولانی
دلتو خوش کنی به یه تولدت مبارک اونم ساعت دو ظهر...
فکر کن اسمش توی گوشیت از کنجِ دل،از یارم
بشه خانوم فلانی یا جنابِ فلان...
فکر کن باید عادت کنی که دلتنگیاتو دیگه نگی بهش چون دیگه لزومی نداره که دلتنگش بشی اصلا...
فکر کن دیگه نباید تک تک کامنتاشو چک کنی و به خون هرکسی که قلب قرمز براش گذاشته تشنه باشی...
فکر کن دیگه نباید اعتیاد داشته باشی به بودنش تو هر لحظه و هر شرایطی....
عوض شدنِ جایِ آدما تو زندگی خیلی سخته
گیرم خودت قبول کردی که دیگه "جانت" نیست و یه آدمِ معمولیه مثلِ بقیه
ولی دل این حرفا نمیفهمه که نمیفهمه...
#فاطمه_جوادی
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بیمقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدایگدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشهای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بیرنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود
اون روزو میبینم بگردی دنبالم
بپرسی از همه هنوز دوسِت دارم؟
به این فکر کنم ، چی موند ازت برام
به این فکر کنی ، بدونِ تو کجام
نگاه کنی برات چی مونده از شکست؟
پُلایی که یه شب پشتِ سرت شکست...
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنیِ فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا.
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره
منو با غم خونه تنها نذار
منو دست این خاطراتم نده
اگه میری دنیا رو خاموش کن
اگه غرق میشم نجاتم نده
دیگه کو تا دوباره عاشق شم
تا برای کسی بریزه دلم
بغلم کن ولی مواظب باش
غم من مسریه عزیز دلم
ازم عطرتو جمع کردی بری
دلم تنگ میشه برات حیفه ها
کم عاشق نبودی که یادت بره
تو با این همه خاطرات حیفه ها
مرا جان است و
جانانم تو باشے
دواے چشم
بیمارم تو باشے
سرے پر شور
دارم نازنینم
قشنگ است اینڪـہ
دلدارم تو باشے ...
دیروز
هر چه بود، گذشت.
امروزت را دریاب.
به دنبالِ اتفاقاتِ جدید باش
تو می توانی امروزت را
به شاهکاری بی نظیر
تبدیل کنی.!
غمگین ترین انسان ها ؛
کسانی هستند
که برداشت دیگران
برایشان زیادی مهم است...
#پابلو_پیکاسو
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که با بادی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیرزی ...
ﺩﺳـﺘـﺎﻧـﻢ ﺷـﺎﯾـﺪ...
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ !
ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﺠﺎ ،
ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﻦ ﮐﺠﺎ . . .
ﺍﯾـﻦ ﺑـﺎﺭ . . .
ﻧـﺨـﻮﺍﻧـﺪﻩ ﻣـﺮﺍ ﺑـﻔـﻬـﻢ . . . .