؋ــقط براے تـو ساڪتم....!
نـہ اینڪـہ ؋ـراموشت ڪردہ باشم
صبر ڪردم ببـینم تو هم دلتـنگم مے شوے ...
دلم بـہ بهانـہ ے ندیدنت گریست ...
بگذار بگرید و بداند هر چـہ خواست همیشـہ نیست ...
یڪ نـ؋ـر هست ڪـہ گم ڪردہ دلش را اینجا
بـہ خودش پس بدہ بے زحمت ، اگر دست شماست ...
" خداوندا "
آرامشی عطا فرما ...!
تا بپذیرم ،
آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
شهامتی ،
تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و تفاوتی ،
که معنی این دو را بدانم
آمین...
تو همان
حضورِ مطلقے ڪہ سایہ انداختہ اے
رویِ تمام نداشتہ هایم ، چہ تلــخ ، ندارمت ...
خودمان رو گول نزنیم
همـہ چیز را گردن سرنوشت نیندازیم
تقدیر چیست؟
حڪمت چیست؟
"او" نخواست
"او" و؋ـادارے را نمے دانست
"او" راـہ عاشقے را نمے دانست
"او" تعهدے بر قول و قرارمان نداشت
"او" وجدانے در وجودش نداشت
"او" حس و عاطـ؋ــہ اے نداشت
همین ..
مگر میشود عاشق بود و ر؋ـت؟
مگر میشود گریـہ معشوق خود را دید و
حسے نداشت؟
از محالات است!!
اصلا غیر ممڪن است ..
خودمان را گول نزنیم
"او" آمدہ بود ڪـہ برود
"او" انتخابے اشتباـہ بود
اشتباهے از دل و احساسات ما ، همین ...
مانده ام ...
کدام یک واقعی تر
است !!!
خوابی که درونش هستی
یا
بیداری های که نیستی ....
گــــاهی بی هیــــــــچ بهانه..
کسی را دوست داری ...
امــــــــا ...
گــــاهی با هــــــــزار_دلیل هم..
نمیتوانی یکی را دوست داشته
باشی...
ﻋﺎﺷـﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ...
ﻋﺸــــــــــﻖ
ﻓﻘﻂ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ... .
ﻓﻘﻂ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷـــﻢ ...
ﺗــــــــــــﻮ
ﻋﺎﺷـﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ...
ﻋﺸـﻖ ﯾﻌﻨﯽ
ﻣــــــﻦ ﻭ ﺗــــــــــﻮ ...
ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫــــــﺎ....
قلب مڹ خانهے عشق است
وتو مهمان منی
چشم مڹ روشڹ ازاسمت شده
چشماڹ منی
حرفهــایـت شـــــده
آرامش هر روز و شبم
همچو پروانہےعشقی و
تو در جاڹ منی
ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺳﺖ ؟
ﺁﺑﻰ
ﺳﺮﺥ
ﮐﺒﻮﺩ ؟
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺳﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮﻳﯽ
خوشبختی این نیست که هیچ مشکلی نداشته باشی. خوشبختی یعنی این که با مشکلاتت هیچ مشکلی نداشته باشی....
حالم خوب است اما...
در حالت خنثی ب سر می برم!
ن خوشحالم...
ن ناراحت...
افسرده هم نیستم!
خنثی و بیخیال...!
حال این روز هایم را دوست دارم...!
نگران نیستم...
دلهره ندارم...
اما یک جای کار می لنگد!
هنوز...
درگیر خودم هستم..!
من نمیخواستم عاشق بشوم...
اما حیف...
مخملِ گرمِ صدای تو...
مرا جادو کرد...!
تو شنیدی که دلم گفت:
"بمان؛ ایست؛نرو...
به خدا وقت خداحافظی ات نیست...
نرو..."
نکند فکر کنی در دل من...
"مهر تو "نیست..
گوش کن...
نبض دلم زمزمه اش چیست...
نرو...