-
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:49
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند سالیان بسیاری نمی بایست دریافتی را که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ... شاملو
-
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:46
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... روزگار غریبی است نازنین... آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
-
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:45
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم مردمی گم شد میان آشنایان از...
-
سال ها پیش ازین به من گفتی
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:42
سال ها پیش ازین به من گفتی که «مرا هیچ دوست می داری؟» گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم شاد و سرمست گفتمت «آری!» باز دیروز جهد می کردی که ز عهد قدیم یاد آرم سرد و بی اعتنا تو را گفتم که «دگر دوستت نمی دارم!» ذره های تنم فغان کردند که، خدا را! دروغ می گوید جز تو نامی ز کس نمی آرد جز تو کامی ز کس نمی جوید تا گلویم رسید...
-
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:41
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست نگاه کن به غزالان اهلی چشمم دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ناب همیشه شعر سرودن که...
-
مثل یک آیینه ام ، از «آه» می ترسم رفیق
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:40
مثل یک آیینه ام ، از «آه» می ترسم رفیق از خودم گه گاه و گه ناگاه می ترسم رفیق گرچه مابین دو کتفم مُهر ایمان خورده است ... لیکن از تاریکی این چاه ، می ترسم رفیق گاه از له گشتن یک مور ، اشکم می چکد آری ، آن کوهم که از یک کاه می ترسم رفیق راه سخت و راهزن بسیار و عمر اندک ، و من از کمینِ دشمنِ آگاه ! می ترسم رفیق می خزم...
-
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:39
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟ خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟ دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟ دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟ پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟ شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟ خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده...
-
قرص ِ نانی توی گندم زار ؛ هی یادش بخیر
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:38
قرص ِ نانی توی گندم زار ؛ هی یادش بخیر ! پا برهنه در دل ِ نیزار ؛ هی یادش بخیر ! تا پدر آید به منزل ، بر درخت ِ گردوکان شاد و شنگل تا دم ِ دیدار ، هی یادش بخیر! وقت ِ بازی توی کوچه ، تا معلم می رسید می پریدم از سر ِ دیوار ؛ هی یادش بخیر ! ” بی کلاه بیرون نرو سرد است؛ بچه با توام “ مادر ِ بیچاره با اصرار ؛ هی یادش بخیر...
-
بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟ !
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:36
بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟ ! تـــوی دستان تو هــم آیا النگـو لازم است؟ ! تا شود توصیف چشم و گونــه و لب های تو باغـــی از بـادام و سیب و آلبالـو لازم است بــس ظریفی نووک انگشتم خراش ات میدهد تــا کنــــم لمس تن نازت پر قــو لازم است چشم زن های عرب هم مثل چشمان تو نیست در رقابت بـا نگـــاهت چشمِ آهــو لازم...
-
همه جا هستم و در حال تماشای توام
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:35
همه جا هستم و در حال تماشای توام من تماشاگر نامریی دنیای توام نگرانم که شبی در پی من گم بشوی چون مه آلودترین قسمت رویای توام تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من مثل یک نت نگران شب اجرای توام روی سن رفتی و کم کم نفست بند آمد مثل اکسیژنم اطراف نفس های توام بین جمعیت کنسرت مرا پیدا کن همه جا هستم و در حال تماشای توام بابک...
-
تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:33
تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند نشانه های قدومت به روی قالی ماند وَ بعد از آن ، من ِ آشفته ماندم و یک دل دلی که بی تو هدر رفت و آن حوالی ماند بدون تو به کدامین جهات خیره شوم ؟ بدون تو نه جنوبی و نه شمالی ماند تمام سهم ِ من از آن وداع آخر بــود : « چرا ؟ » ، « چگونه ؟ » ؛ که از جمله ی سؤالی ماند خدا کند برساند خبر...
-
چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:31
چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست سرت خوش باد بانو که هنوز آباد میرقصی تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی تو را از پشت دیوار ستبر درد...
-
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:30
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست غم این دل مگر یکی و دو تاست؟ به همم ریخته ست گیسویی به همم ریخته ست مدتهاست هم به هم ریخته ست هم موزون اختیارات شاعری خداست در کش و قوس بوسه و پرهیز کارمان کار ساحل و دریاست نیست مستور آن که بد مست است چشم تو این میانه استثناست خاطرت جمع من پریشانم من حواسم هنوز پرت هواست از پریشانی اش پشیمان...
-
هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:30
هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست چندیست حالم را نمی پُرسی و دانم لطفت به من حتّی به قدر ِ دیگران نیست در سر اگر باشد هوای دختر ِ خان هرگز رعیّت زاده را ترسی ز خان نیست با من غریبی می کنی و سر گِرانی در پیش ِ نا اهلان ولی نازت گِران نیست فکر ِ سرت را خواندم از نوع ِ نگاهت لطفا مودّب...
-
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:29
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟ سربه تایید تکان دادی و گفتی آری ! (عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود او که از جان خودت دوست ترش می داری ) ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری من عروس توام ای از من و آغوشم دور خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده زندگی...
-
زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد
دوشنبه 26 بهمن 1394 23:28
زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم کسی که محو تو می شد، مرا لگد می کرد تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد بگو به ساحل چشم ات که من نرفته، چطور؟ به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند...
-
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است
دوشنبه 26 بهمن 1394 21:24
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست! شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد «بازار هنر» چند صباحی ست کساد است! جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم بر هم زدن دائم...
-
من سزاوارم به نفرین، هر چه می خواهی بگو
دوشنبه 26 بهمن 1394 21:21
من سزاوارم به نفرین، هر چه می خواهی بگو از تو نفرین است شیرین، هر چه می خوای بگو خسته ای و هیچ کس گوشش بدهکار تو نیست گوش من با توست، بنشین! هر چه می خواهی بگو آینه همراز خوبی نیست، پنهانی بخند دور از چشم سخن چین هر چه می خواهی بگو با تو باشم طعم غم هایم چه فرقی می کند؟ حرف های تلخ و شیرین هر چه می خواهی بگو دین و...
-
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه
دوشنبه 26 بهمن 1394 21:19
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه! بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه شاید از ازدحام دلتنگی ست...
-
دلبری کردنت ای یار دل آزار کم است
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:49
دلبری کردنت ای یار دل آزار کم است دوستت دارم و این جمله چه بسیار کم است ! نعره از عمق دل و جان بزند آهویی که شود یک شبه در دام گرفتار کم است کشته ی عشق زیاد است ولی اینگونه جان به جان دادن ما پیش تو یکبار کم است تیغ بر دست ودل ما زدنت نیست ، غمی که در این دوره زمانه گل بی خار کم است . از دل چاه مکش یوسف ما را بیرون...
-
اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:48
اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم سعادتی ست تو را داشتن که من دارم ! کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟ بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟ مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟ به رغم دیدن آرامش تو کم نشده ارادتــی...
-
ترمه پوش نازک اندامی که هر شب مست بود
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:46
ترمه پوش نازک اندامی که هر شب مست بود آبی چشمان او با آسمان همدست بود میخرامید از میان کوچه ها بی واهمه نسخه ویرانیم بر دامنش پیوست بود او رها چون بادهای هرزه میرقصیـــــد و دل در خم گیسوی نستعلیقی اش پابست بود شور شیدایی تمام شهر را پر کرده بود رهگذارش دیده تا میدید پا و دست بود گرچه دل دادم ولی دیوانه تر میخواستم او...
-
آن روزها نام مرا حتا نمی دانست
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:46
آن روزها نام مرا حتا نمی دانست من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟ هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید از سرنوشتم نقطه...
-
از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:45
از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود باری که از دوشم گرفتی بال من بود راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود حالا که برای دیگران چتری بزرگ است دستی که دور شانه هایم شال من بود ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید تختی که بر انید اول مال من بود عید و عزای من به دست دیگران است رفتی و این هم...
-
گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:45
گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود اینجا همان دمی است که زود دیر میشود گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود بی رحم چون کمان کمانگیر میشود گاهی همان گلی که به دل پروراندیش خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر تنها سراب اوست که تصویر...
-
جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:43
جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد شـبـیـه سـرزمـیـنــی کـه دو تـا فـرمـانــروا دارد شـبیـه سـرزمـیـنـی که یـکـی در آن بـه پـا خـیـزد یـکـی در مـن شـبــیـــه تــو خـیـــال کـودتــا دارد منِ دل مـرده و عـشـق تـو شایـد منطـقـی باشـد گـل نـیـلـوفـــر اغـلــب در دل مــرداب جــا دارد تو دلگرمی ولی همپـا و...
-
تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را ...
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:43
تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را ... به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را ... برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ شبیهِ برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را خدا با دیدنِ چشمانِ اشک آلودِ من امروز - برایِ حسِ همدردی فرستاده ست باران را نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه چگونه حس نباید کرد سرمایِ...
-
به خیر اوست ولی شر حساب خواهد شد
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:42
به خیر اوست ولی شر حساب خواهد شد گل است و وقت نوازش خراب خواهد شد چقدر شرم در او وقت خنده شیرین است که قند توی دل آدم آب خواهد شد دمی که وا شود اخمش ز هم دو ابرویش چو شاه بیت غزل های ناب خواهد شد رخ اش همین که بیافتد درون فنجانم در آن هر آنچه که باشد شراب خواهد شد هوا اگرچه پر از ابرهای تیره شده همین که سر برسد آفتاب...
-
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:41
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی اینکــه پســر رعیت ده باشی و آنوقت- دلداده ی تک دختر شاهـی شده باشـی در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی - از چاله،، ولی راهی چاهی شده باشی از دور تو را محکم و چون کوه ببینند در خویش شبیه پر کاهی شده باشی مانند دلیری که به دستش سپری نیست بازیچه ی دستان...
-
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
دوشنبه 26 بهمن 1394 12:40
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم! حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم! من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم ? امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم نشد از فاصله...