گاهی به جایی از زندگی
میرسی که ....
دیگه محبت و توجه ....
هم نمیخوای !
فقط همین که کسی
باهات کاری نداشته باشه
بـســــــــــــه...
در فکر تو بودم غزلی ناب نوشتم
با جوهر عشق از دل بی تاب نوشتم
من شاعر لبخندِ توام عشق منی تو
ازچشم تودر سایه ی مهتاب نوشتم
آنها ڪـہ گـ؋ـتـہ اند : "دورے و دوستے "
یا طعم دورے نچشیدہ اند یا درد دورے نڪشیدہ اند ...
در من ریشـہ ڪردہ اے ، اسمت ڪـہ مے آید
گونـہ هایم گل مے اندازند ، خندہ هایم شڪو؋ــہ مے دهند ..!
دورے یعنے ؋ـراق ، ؋ـراق یعنے دلتنگے
دلتنگے یعنے تو ، تو یعنے همـہ ے دنیاے من ...!
ڪاش دلتنگے هم
مثل اشڪ بود
مے ریخت و تمام میشد
مے ریخت و سبڪ میشدے
آن وقت مجبور نبودے
هر روز حجم
عظیمے از دلتنگے ها
را با خودت بہ این
طرف و آن طرف ببرے.
خوبم…!
خیلی خوب . .
مگر میشود به فکر تو بود و خوب نبود
تو را خیال داشت و بد بود !
من خوبم قشنگِ عزیز . .
راستی تا یادم نرفته بگویم
دوستم ، ای عزیز جان
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتی مثلِ اولِ سطر . .
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم . .
بیشتر از هر جور ..
وجودت درختی در دلم سبز میکند ❤
به هم ریخته ای مرا ...
اعصابم، آرام نیست!
فنجان آرامش بخش شیرین بیانت،
جوابگو نیست!
هنوز هم،
نمی توانی با حرف هایت،
عشق را، در قلبم مجاب کنی ...
چه قدر من
دیدنت را دوست دارم
در خواب
در غروب
در همیشهی هر جا
هرجایی که...
بتوان تو را دید
صدا کرد
و از انعکاس نامت کیف کرد!
چه قدر من دیدن تـو را دوست دارم
تمام راه ها را با تو دوست دارم ، کوچه ها و خیابان ها با تو همیشه به سمتی
می روند که در انتهایش یک اتفاق دوست داشتنی انتظارم را می کشد
تو باشی،خـرداد پایان بهار نیست.....
آغاز دوست داشتن است
تو باشی....
کافی ست که تو باشی ....
تا بی خیال هر آرامشی، دل بسپارم و بروم تا هر کجا که نمی دانم
ببین....
تمام خط های موازی سرانجام به هم می رسند.
رفته ام گرچه دلم منتظر «برگرد» ست
چقدَر صبر از این زاویه اش نامرد ست!
نه کــــم باش نه زیـــاد ...
خودتـــــ باش ، خســــته ای کتمــــان نکن
ناراحـــــتی حرفــــــ بزن ...
عاشــــقی ابـــــراز کن ...
همــــه ی اندازه ها رو رعــــایتــــ کن ...
خودتــــ باش خـــودش باشه ...
متفــــــاوت دوستــــ نداشــــته باش ،
معــــمولی دوستــــ باش که خـــــفه نشه زیر فــشار احساستــــ ....
که ســـــرد نشـــی از نفهـــمیدن احـــــساستــــ ...!!