نه کــــم باش نه زیـــاد ...
خودتـــــ باش ، خســــته ای کتمــــان نکن
ناراحـــــتی حرفــــــ بزن ...
عاشــــقی ابـــــراز کن ...
همــــه ی اندازه ها رو رعــــایتــــ کن ...
خودتــــ باش خـــودش باشه ...
متفــــــاوت دوستــــ نداشــــته باش ،
معــــمولی دوستــــ باش که خـــــفه نشه زیر فــشار احساستــــ ....
که ســـــرد نشـــی از نفهـــمیدن احـــــساستــــ ...!!
من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز
که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز
تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ
رفاقتی است میان من و تو و پاییز
به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من
به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز
نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند
چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز
اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین
مطیع برق پیام توام، بگو برخیز
مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان
که وا نمی شود این قفل با کلید گریز
محمدعلی بهمنی