آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهـــداشت منم.. .
آنکه در ناز فرو رفته و شاداب ، توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم....
دگر آنکه نگشود دفتر احساس ، توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم....
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم.....
آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر بر افراشت منم.....
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم....
او که عاقل شد و راه خردش جست ، توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم ...
قلب های صاف
رابطه مستقیمی با کاغذ های صاف دارن
حواسمون باشه کاغذ رو به دستانی بسپاریم
که آخر کار
یک دفتر از خاطرات زیبا درونش نوشته شده باشه
نه کاغذی مچاله که هر قدر هم صافش کنیم
رد خمیدگی ها روش بمونه