می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
تو کیستی که من اینگونه بی توُ بیتابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از هر موج تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سفید؟
تو را کدام خدا؟تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه؟تو در کدام صدف؟
تو در کدام چمن؟همره کدام نسیم!؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آهــــــــــــ
مدام پیش نگاهی،مدام پیش نگاه
کدام نشات دویده از تو در سر من
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند و سرود می خوانند؟!؟
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
تو آرزوی بلندی،دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته
همه وجود تو مهــــــــر با من بمان...
غصه ی دنیا ندارم چون تو دنیایم شدی
حسرت فردا ندارم چون تو فردایم شدی
داده ام گلخانه ام را دست تو ای نازنین
باغبان مهربان جمله گل هایم شدی
آمدی دیگر حبیب قلب تنهایم شدی
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من
که آفریده ام از عشق
جهانی برای
تو
گفتن ..
"دوستت دارم"،
همیشه شبیه
دل به دریا زدن است،
رها کردن تیرے که
دیگر هرگز به کمان بازنمےگردد. ...
"دوستت دارم"
هر سرانجامےکه بیابد،
این تیر که رها شود،
دیگر هیچکس
آن آدم قبلے نخواهد بود.
ای در دل من،
میل و تمنا،
همه تو!
وندر سر من،
مایه سودا،
همه تو!
هر چند
به روزگار
در مینگرم
امروز
همه تویی
و
فردا
همه تو..
تـو خـودت خـوب مـیـدونـے ڪــہ آرامـشـے
بـایـد بـا مـن بـمـونـے بــــہ هـر خــواهـشـے …
تو را با خودم غریبه، از خودم جدا می بینم،
خودمُ پر از ترانه، تو را بیصدا می بینم!