وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

کاش تا دل می گرفت و می شکست


کاش تا دل می گرفت و می شکست

دوست می آمد کنارش می نشست


کاش می شد روی هر رنگین کمان

می نوشتم " مهربان" بامن بمان


کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود


کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت


کاش می شد "کاش های" زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی


کاش می شد کاش ها مهمان شوند

در میان غصه ها پنهان شوند


کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود


نیما یوشیج

دیدی که سخــــت نیســـــت

دیدی که سخــــت نیســـــت

تنها بدون مــــــــــن ؟!!

دیدی صبح می شود

شب ها بدون مـــــــــن !!

این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…

فرقی نمی کند

با مــــــن …بدون مــــــن…

دیــــــروز گر چه ســـــــخت

امروزم  هم گذشت …!!!

طوری نمی شود

فردا بدون مــــــن !!!…

نگاه به گذشته و شکر خدا


آرامش یعنی ...

نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه هایتان سرشار از بوی خدا

آدم هــــای دیگـــر را نمیدانم

آدم هــــای دیگـــر را نمیدانم
در مـــن امـــــــا.. ◆◇◆
اولین حســـی کـــــــــه●•●
هر روز صبح بیدار میشـــــــود
دوســـــت داشتــــــن تـــوست

آن طـور ڪـه تـو و مـرا آشـنـا ڪـرد

♥ جـور مـیـڪـنـد خـدا در و تـخـتـه را بـا هـم
آن طـور ڪـه تـو و مـرا آشـنـا ڪـرد ؛
تـو شـدے خـاطـره سـاز و مـن خـاطـره بـاز ♥♥♥

اگر کسی گره‌ای دارد

امروز
اگر کسی گره‌ای دارد
و تو راهش را می‌دانی سکوت نکن !
اگر دستت به جایی می‌رسد کاری کن
معجزه‌ی زندگی دیگران باش
بی‌شک فرد دیگری

معجزه زندگی تو خواهد بود . . .

ترجیح می دهم

ترجیح می دهم
هوای رابطه ام با بعضی آدم ها
همیشه ابری و بارانی بماند …
آفتاب که میزند
سردرگم می شوم از رنگین کمانِ این آدم ها
وقتی نمی دانم خودم را

با کدام رنگشان هماهنگ کنم . . .

کاش میشد قلب ما از یاس بود

کاش میشد قلب ما از یاس بود
تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاک و سبز و ساده و بی ادعا
کاش میشد بهتر از الماس بود

ﭼﻪ ﺑﯽ ﺗﻔـــــــﺎﻭﺕ

ﭼﻪ ﺑﯽ ﺗﻔـــــــﺎﻭﺕ
ﺯﻧﺪﮔــــــــﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺩﻣــــﻬـــــــﺎ ...
ﺑﯽ ﺁﻧــــــﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨـــــــﺪ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷـــــﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻧﯿــــــــﺎ
ﺗﻤــــﺎﻡ ﺩﻧﯿـــــــﺎﯼ ﮐﺴﯽ
ﺷـﺪﻩ ﺍﻧــــــﺪ !

خانه پدربزرگ را دوست داشتم.

خانه پدربزرگ را دوست داشتم.
ظهر که میشد بوی غذا تمام اتاق را پر می کرد.
آفتاب روی سفره ی مادربزرگ پهن می شد
و طعم غذا را دلچسب تر می کرد.

کاش آن وقتها هیچ وقت تمام نمی شد...