وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه

می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه
که تو هر آدمی یک جور بروز میکنه،
یکی بدبین میشه،
یکی مهربون میشه،
یکی غمگین میشه،
یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!

من تنها حسی که دارم دلتنگیه،
ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم،
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟


#روزبه_معین

همَمـون منتظر به آدمِ «جدید»ـیم

همَمـون منتظر به آدمِ «جدید»ـیم
و با همینایی که کنارِمونن هیچ کاری نداریم
پیاما رو جواب نمیدیم
و بود و نبودشون واسمون فرقی نـداره
بلد نیستیم از همین آدمـای کنارمون
یه آدم دلخواه ‍ بکشیم بیرون...
منتظر یه فرشته‌ایم با دوتا بال
که بیاد موقع عصبانیت درکِمـون کنه
همیشه باهامون باشه و و و ...
وقتی از هیچ کدوم آدمـای اطرافمون
اصلا راضی نـیستیم،
یه جای مشکل هم از مـاست
اگر از حرفش دلخورید
اگر از رفتارش ناراحتید؛
همان لحظه بگویید ...
مبادا بگذارید دلخوری های کوچک جمع شود
تا نتیجه اش بشود یک کینه ی وحشتناک
که در اولین بحثِ کوتاه،
طوری به زبانتان بیاید
که ریشه ی رابطه تان را از بیخ و بن قطع کند...!!

من خدایےدارم


من خدایےدارم
که دراین نزدیکےست
نه درآن بالاها
مهربان خوب قشنگ چهره اش نورانےست
گاه گاهےسخنےمےگوید
با دل کوچک من
ساده تر ازسخن ساده ی من
او مرامےفهمد
یاد او ذکر من است

احساس عشق نسبت به دیگران

احساس عشق نسبت به دیگران ،
هرگز به ما لطمه نمی زند ...
این انتظار عشق از دیگران است ،
که روح ما را زخمی می کند ...

زندگی خالی نیست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا می خواند…

باور کنید که فراموشش کرده ام ...

باور کنید که فراموشش کرده ام ...





اما نمی دانم چرا ...





بعضی وقت ها ...





همین که اسمش را می شنوم ...





بی اختیار خاطره از چشمم فرو می ریزد .!.!.!

از واژه تا واژه

از واژه تا واژه
برای از تو نوشتن
من از ابرها می گذرم
و بالاتر از باران
با یک بغل رؤیای بادبادک ها
از راه لبخند آسمان
به تو بر می گردم
و با دست کوچک عشق
که پر از کوکوی کبوترهاست
تو را
در ایوان شعرم می نشانم
در هوای واژه هائی
که موسم گل های رازقی ست
واژه هائی که می دانند
چگونه باید دوست داشت
چشم تو می وزد
زمستان فاصله آب می شود
بنفشه های خاطره می رویند
و تمام سال را
از آنِ خود می دانند
برای از تو نوشتن
واژه از شکوفه های سیب
باید چید
و از خواب گیلاس های همزاد
عاشقانه تکاند
و با یک سبد باران
به تو راهی شد
از تو گفتن
فراخوان رؤیاها ست
توئی که ماه را
خانه نشین کرده ایُ
آفتاب را گوشه گیر
تو تمامی نداریُ من
دست هایم را
سر راهت پرپر می کنم
و تو را
در نقطه چین مریمُ یاس
به آسمان می سپارم....

پرویز صادقی