مى ترسم از بعضى آدم ها
آدم هایى که امروز پاى درددلت مى نشینند
و فردا بى رحمانه قضاوتت مى کنند
آدم هایى که امروز قدرشناس محبتت هستند
و فردا طلبکار محبتت
آدمهایى که امروز با تعریفهایشان تو را به عرش میبرند
و فردا سخت بر زمینت مى زنند
آدم هایى که مدام رنگ عوض میکنند امروز سفیدند
فردا خاکسترى و پس فردا سیاه
ﺑﯿــﺨــﯿــــﺎﻟﺖ ﻣﯿﺸــــﻮم! ﺑـــﺮو..! ﻣﻦ اﮔﺮ ٰﻣـــــــﻦ ﺑﺎﺷﻢ اﺷــــﮑﯽ ﺑﺮای ﮐـــســـی که ﻣﺮا “ٰﻣــــﻔـــﺖ ٰﻓﺮوﺧﺖ” ﻧﻤـﯿﺮﯾﺰم…
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه
بدی هاش یادت میره
نامردیش یادت میره
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه...!
سلامتـے ڪـسـے ڪــﮧ...
میدونـﮧ اعصـــاب ندارے..!
میدونـﮧ حوصـــلـﮧ ندارے..!
میدونـﮧ بهـونـﮧ میگیـرے بـے دلیل..!
امــا بـازمـ میگـﮧ:
هنـوزمـ مثـل روز اول میخــــوامت...!!
تُـو یـڪــےیـﮧ دونـﮧ منـے ♥
باورت بشود یا نه ...
روزی می رسد ...
که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد !
برای نگاه کردنم .. خندیدنم ..
و حتـــی اذیت کردنم ...
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی !
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود ...
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد ...
زندگی زیباست، که گاه خاطره ای در میان خاطره ها
خاطره ی خاطره ها می گردد
گمــــان کــــردم قصــــدت از آبی که پشـــت ســـرم ریـختی ایـــــــن بود . . . . ؛
کــــــــــه
« به سـلامت بـرگـــردم » . . . .
امـــــــــــــا نـــه . . . .
قصــــدت
« پــاک کــردن ردپـــایـم » بـــــود.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را دربین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و در تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم!
همین بود آخرین حرفت!
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟!
شاید خطا کردم...