هنوز
زیباترین روزهایمان
به گمانم نیامده است
هنوز
قشنگترین واژه ها را
برایت نگفته ام
هنوز
بکرترین سلیقه ها را
به پایت نریخته ام
تو” یعنی
شادی در هجوم بی امیدی
تو” یعنی
تعادل در بی قراریهای مدام
تو”
تفسیر تمام دوست داشتنهای دنیا هستی
زمان تو را کهنه نمی کند
هنوز تماشایت می کنم
عشق لیاقت میخواهد
و عاشق شدن جرات
همیشه در پی
کسی باش که
با تمام کاستی ها و
کمی ها و عیب هایت
حاضر باشد به تو عشق بورزد
و تو را به همه دنیا نشان بدهد
سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت
در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت
می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت
دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو
درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت
کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حکمت، درس عفت، درس عرفان می گرفت
کاشکی این دست های خالی از احساس من
از بهشتت بوی گندم، بوی عصیان می گرفت
کاش نوحی، ناخدایی ناگهان سر می رسید
جان مغروق مرا از دست طوفان می گرفت
گر نبود این عشق، این انگیزه ی دلبستگی
زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت
گاهی به جایی از زندگی
میرسی که ....
دیگه محبت و توجه ....
هم نمیخوای !
فقط همین که کسی
باهات کاری نداشته باشه
بـســــــــــــه...
در فکر تو بودم غزلی ناب نوشتم
با جوهر عشق از دل بی تاب نوشتم
من شاعر لبخندِ توام عشق منی تو
ازچشم تودر سایه ی مهتاب نوشتم
بانگ دوستت دارم سبز ترین کلام من است
وقتی به معنای بودنت می اندیشم...
آنها ڪـہ گـ؋ـتـہ اند : "دورے و دوستے "
یا طعم دورے نچشیدہ اند یا درد دورے نڪشیدہ اند ...
نگاهت ،
اـ؋ـڪارم را بـہ هم مے ریزد !
گاهے ؋ـڪر میڪنم
خرداد ، پاییز است
اینقدر ڪـہ ؛ در خودم ؋ـرو میریزم ...
در من ریشـہ ڪردہ اے ، اسمت ڪـہ مے آید
گونـہ هایم گل مے اندازند ، خندہ هایم شڪو؋ــہ مے دهند ..!
جان دلم ، قراراست مانند درخت ریشـہ ڪنم
شڪو؋ــہ دهم ، برایت زندگے باشم بهارم مے شوے .. !؟
شبـها
یادت از چشمانم چکه میکند
و بغضهایم فریاد میکنند
و بیچاره بالشم که هرشب تاوان
این نبودنت را گردن میگیرد...
دورے یعنے ؋ـراق ، ؋ـراق یعنے دلتنگے
دلتنگے یعنے تو ، تو یعنے همـہ ے دنیاے من ...!