وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وقـتـے حـس میڪنم ...

وقـتـے حـس میڪنم ...

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ

کاش ای تنــــــــها امیـــــد زندگــــی

کاش ای تنــــــــها امیـــــد زندگــــی
میتوانستــــــم فراموشت کنـــم...
یا شبی چون آتش سوزان عشق درمزار سینه خاموشت کنم...
کاش چون خواب گران از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت میگریخت...

مرغ دل افسرده حال وبسته پر از دیار آرزویت میگریخت...

عشق لیاقت میخواهد


عشق لیاقت میخواهد
و عاشق شدن جرات
همیشه در پی
کسی باش که
با تمام کاستی ها و
کمی ها و عیب هایت
حاضر باشد به تو عشق بورزد
و تو را به همه دنیا نشان بدهد

سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت


سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت
در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو
درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حکمت،‌ درس عفت، درس عرفان می گرفت

کاشکی این دست های خالی از احساس من
از بهشتت بوی گندم، ‌بوی عصیان می گرفت

کاش نوحی،‌ ناخدایی ناگهان سر می رسید
جان مغروق مرا از دست طوفان می گرفت

گر نبود این عشق، این انگیزه ی دلبستگی
زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت

اگر می‌شد صدا را دید


اگر می‌شد صدا را دید
چه گل‌هایی... چه گل‌هایی!
که از باغ ِ صدای تو
به هر آواز می‌شد چید.
اگر می‌شد صدا را دید.

#استاد_شفیعی_کدکنی

از من خبر بگیر!

از من خبر بگیر!
کارى ندارد
کافی ست صبح ها
دلت برایم تنگ شود
و بى اختیار
به نقطه اى خیره شوى
و به این فکر کنى
که چقدر بى خبرى از من...

در من ریشه کرده‌ای

در من ریشه کرده‌ای
اسمت که می‌آید
گونه‌هایم گل می‌اندازد
خنده‌هایم شکوفه می‌دهند

ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــﻢ ﺑــﺮﺍﯼ " ﺩﺍﺷــﺘــﻨــﺖ"

ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــﻢ ﺑــﺮﺍﯼ " ﺩﺍﺷــﺘــﻨــﺖ"
ﭘــــﺮ ﮐــﻪ ﻧــﻪ ...
ﭘــــﺮﭘــــﺮ ﻣــﯿــﺰﻧــﺪ ..
ﺑــﺮﺍﯼ " ﺑــــﻮﺩﻧـــﺖ ..."
ﺑــﺮﺍﯼ " ﺁﻏــــﻮﺷــــﺖ ..."
ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ
ﺳـﺮﻡ ﺭﺍ ﺑـﮕـﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭﯼ ﺷـﺎﻧـﻪ ﺍﺕ ..
ﺑــﻌــﺪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﯽ ﮐـﻪ ﭼـﻪ ﻃــﻮﺭ
ﺑـﺎ ﻫـﻤـﯿـﻦ ﺷـﺎﻧـﻪ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻣـﯿـﺸـﻮﻡ .
ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــــﻢ ﺧــﯿــﻠــﯽ
" ﺍﻣــﻨــﯿــﺖ" ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﻣـﯿـخوااااااااااااااااااااﻫـﺪ ...
ﺧــــﯿــــﻠــــے

کاش می شد

کاش می شد

حال خوب را، لبخند زیبا را

بعضی دوست داشتن ها را

و بعضی روزها را

خشک کرد

لای کتاب گذاشت

و نگهشان داشت .....

پیشاپیش

پیشاپیش

 همه باران ها

     به دیدارت می آیم

بی چکمه و بی چتر ...

    

خودت به من آموخته ای !


برای دیدن دریا

            دلی و دیگر هیچ ..

نگاهت چه رنج عظیمی ‌است

نگاهت چه رنج عظیمی ‌است،


وقتی به یادم می‌آورد


که چه چیزهای فراوانی را


هنوز به تــــــــــو نگفته‌ام ...

لطفاً ناگهانى رُخ بده!


لطفاً ناگهانى رُخ بده!

غافلگیرم کن!

لحظه اى اتفاق بیفت که اصلاً فکرش را هم نکنم!

آنجا که حتى صورتت را هم از یاد برده باشم!

اصلاً

تو هر موقع هم که بیایى،

هرگذشته اى هم که داشته باشى،

با ارزشى...

درست مثلِ پیدا کردنِ پولِ مچاله شده،

بعد از سالها در جیبِ لباسم!

گــاه دلم می‌گیرد ،

گــاه دلم می‌گیرد ،
گــاه زندگی سخت می‌شود .
گــاه تنها ، تنهایی آرامش می آورد
گــاه گذشته اذیتم می کند ...
این " گــاه " ها ، گــهگاه تمامِ روز و شب من می‌شوند ...
آن وقت بغض راه گــلویم را می‌گیرد ... !
درست مثل همین روزهــا ...