وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

مـــن برای

مـــن برای

تنهــــــــــــــــا

نبـودن

آدم هـای زیـادی دور و بـرم دارم

آن چیــزی کـه ندارم

کسی برای «بـا هــــــــــــــــم بـودن» است ...

دلم خوش نیست، غمگینم

دلم خوش نیست، غمگینم

کسی شاید نمی فهمد ...

کسی شاید نمی داند ...

کسی شاید نمی گیرد ...

مرا از دست تنهایی ...

تو فقط می خوانی شعری و ...

هم آهسته می گویی:

عجب احساس زیبایی ...!

تو هم شاید نمی دانی ...!

شازده کوچولو پرسید


شازده کوچولو پرسید:

 

غمگین تر از اینکه بیایی و کسی از اومدنت

 

خوشحال نشه چیه ؟

 

روباه گفت :

 

بری و کسی متوجه رفتنت نشه ...

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را


دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

حتی نمی خواهم ببینی روی زردم را

 

آرام در فریاد خود مصلوب می مانم

 خودآرزو کردم خروج و دین طردم را

 

ازاین سکوت و گوشه گیری خرده می گیری

حتما فراموشت شده هرکار کردم را

 

تو می کشی بیرون تمام مهره هایت را

می بازم وتا می کنم من تخته نردم را

 

در من به پاشد محشری کوهی به راه افتاد

پیوست درهم سطح دریاهای دردم را

 

چون رفتنم حتمی شده بربادخواهم رفت

دیگر نمی بینی غبارم خاک  و گردم را

 

زهرا حبیبی

تقصیر خودم نیست


تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی هرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم...

مهدیه لطیفی

موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ


موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ

داریـم تـاواݧ حـرفهایـست ڪہ نمے تـوانـیم

بـزنیـم ولے بہ همہ مے گویـیم ارثیـسـت!اگـر

عقـل امـروزم را داشتـم ڪارهاےدیـروزم را

نمیڪردم ولے اگـرڪارهـاےدیـروزم را

نمےڪردم عقـل وتـجربه ےامروزم را

نداشتم!خوشبـختے یہ مشتے ازلحـظاتہ

یہ مشـت ازنقـطہ هاے ریـز،ڪہ وقتے

ڪنارهـم قـرارمے گیـرن،یہ خط رو

میـسازن بہ اسـم"زنـــــــــــــدگـــــــے"

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی


تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار

هشدار که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم

اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

با همـــه بی ســــرو سامانــیم


با همـــه بی ســــرو سامانــیم
باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویـــران شدنی آنی ام
آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـــی
عاشـــق آن لحظه ی توفانیم
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم
آمــــده ام باعطـــش سال ها
تا تو کمی عشــــق بنوشانیم
ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم
تا تو بگـــیری وبمیــــرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب تـــرین حادثه می دانیم ؟
حرف بـــزن ابِر مرا باز کن
دیـــر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام....

محبوب دل

آخر روزی
دلت را خواهم برد
اگر بار سفر بندی
اگر تا سرزمینی دور
بگریزی
بدنبالت
پروانه خواهم شد .
راه گریزی نیست
بیا

محبوب دل من شو ....


دلم پر پر میزند

ای از یــاد بـــرده مرا
هنوز هــــم
باران که میـــبارد
دلم تنـــها
به خاطـــــره ی تو
ســـر میزند
دستــــهایم فقط
به دستــــهای تـــو
پل مـــیزند
مانـــده در گذشـــته ای دور
فاصـــله را بردار
هنـــوز هم دلــــم
برای دیــــدن تو
پــر پـــر مــــیزند


سکوت عاشقانه


میترسم 

بگویم

دوست َت دارم

 

کسی بشنود و 

چشمی شور باشد 

 

نگفته در دهانم 

یخ بزند 

عاشقانه هایم 

 

از سکوتم 

 

امـــا

تو بخـــوان  هــــمه را

 

 

 

 

 

 

 

نیلوفرثانی


باغبان


صدایـــــــم میـــــزد گلــــــم

گلـی بـــــودم در باغچه دلــــش

امــــــا او باغبـــــان عاشقـی نبـــود

گاهـــی سر میــــزد و دل میـــبرد

سالـــــها بعد دانستــــــم که مـن تنــــها نبـــودم

او باغبــــــــان گـــل های زیــــادی بـــود...

مثل یــک چایــی


زندگی جیــره مختصری است

مثل یــک چایــی

و کنــــارش عشــق است

مثل یک حبــه قنـــد

زنــدگی را با عشق نوش جان بایــد کرد...