لطفا...
دلم را ببر!
هر جا خواستی
هر سمت خواست!
ببرش توی دل پاییز رهایش کن
طعم هوای دو نفره را بچشد!
ببرش وسط یک شعر
طعم بوسه را بفهمد!
ببرش زیر باران
بداند گم شدن یعنی چه!
لطفا دلم را ببر...
برش دار ببر زیر بید مجنون
روی رنگین کمان
دلم را ببر به اوج فیروزه ای آغوشت!
دل بردن که سخت نیست...
کافی ست
وقتی پشت شیشه بخار گرفته نشستم و
به شکل یک قلب تمیزش کردم
که راه رفتنت را ببینم
برایم دست تکان بدهی!
به همین سادگی!
عشق من....
لطفا زودتر دلم را ببر....
بعضی چیزها را نمیشود گفت.
بعضی چیزها را احساس میکنید.
رگ و پی شما را میتراشد،
دل شما را آب میکند،
اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.
عینا همان تابلوست.
اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
کاش یادمان بماند...!!
باشکستن دل دیگران ماخوشبخت ترنمی شویم...
کاش بدانیم ....!!!
اگردلیل اشک کسی شویم دیگربااو؛؛
طرف نیستیم.......
با خدای اوطرفیم....!!
سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...
کاش میشد سهم من از با تو بودن تنها آرامش
و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ،
اینگونه است که آرام میشوم ، دلم را راضی میکنم
و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در
میان میگیرد یاد تو را ، درد دل میکند
با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ،
حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ...
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ،
و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ،
هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد،
چه زود آسمان تاریک امشب ،
روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ،
نمیگذر هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ،
تمام نمیشود ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود
هیچگاه آن احساسی که به تو دارم...
هر چه دوست داری از من بخوا جز فراموش کردنت ،
اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ، آنقدر میمانم
تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند...
میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ، آنقدر عاشقت میمانم
تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند...
نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،
جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،
دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ....
هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد،
میدانی که قلبم بی تو میمیرد،تو در قلبمی و
هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد....
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم....
حرف زدن با بعضیا مثل زدن میخ به سنگه!
هرچى بگى تو مخشون نمیره
*یادتون باشه هیچ وقت میخ تو سنگ نزنید*
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است
شمس لنگرودی
هیچگاه نفهمیدم
چـــہ رازیست بین دل و دستـــــم.....
از دست دادم بہ هـــــر چہ ڪه دل بستـــــم..