همیشه در من
اندوهى بود
به جا مانده از حرف هایى
که نتوانسته بودم
تمامى آن ها را بر زبان بیاورم
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
با همـــه بی ســــرو سامانــیم
باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویـــران شدنی آنی ام
آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـــی
عاشـــق آن لحظه ی توفانیم
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم
آمــــده ام باعطـــش سال ها
تا تو کمی عشــــق بنوشانیم
ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم
تا تو بگـــیری وبمیــــرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب تـــرین حادثه می دانیم ؟
حرف بـــزن ابِر مرا باز کن
دیـــر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام....
محبوب دل من شو ....
میترسم
بگویم
دوست َت دارم
کسی بشنود و
چشمی شور باشد
نگفته در دهانم
یخ بزند
عاشقانه هایم
از سکوتم
امـــا
تو بخـــوان هــــمه را
نیلوفرثانی
خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو
از راه می رسد
و آن چه که زیبا نیست
زندگی نیست
روزگار است...
از شمس لنگرودی
تمام غم هایت را به جان میخرم
تو فـقـط صــــدای خنـــده هـایـــــت را
به کســــــی نــفــروش..!!!
زندگی جیــره مختصری است
مثل یــک چایــی
و کنــــارش عشــق است
مثل یک حبــه قنـــد
زنــدگی را با عشق نوش جان بایــد کرد...
قـــانــعــــم...
تــــو قسمت مــن نبــودی!!
مــال مـــردم بــــودی!!
قربــون دلــم بــرم که مـال مـردم خــور نیـــست!!!
پــــروانــه مــن
آن کس که شکست بـــال پــرواز تــو را
مـی دانست که خاطـرات پــرواز تــو را خواهــد کشت
ولی خبــر نــداشت که تــو خــدایی مهربــان داری
که خودش بــال و پــرت خواهــد شــد...
وفـــــا داری
یــک کــار خــود آگــاهــانـه نـیـسـت
اگـر یـک کـسی را واقـعـا دوسـت داشـتـه بـاشـی
خـود بـه خـود بـه او وفـــادار مـی مـانــی!!!
ضـبـط میـکـنـم تــمـام حــرفـهـایـت را
نـــه بـرای روزهـای بـی تــو بــودن
صـدایـت آنـقـدر آرامم میـکـنـد
کـه یـادم میـرود بـایـد نـفـس بـکـشــم!!!
زمـسـتـان و تـابـسـتـان نــدارد
اگـرنـبــاشــی
چهـارسـتــون بـــدنـم مـیـلرزد!!!
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•
بــرای پـیـری عـصا نمی خـواهـم
تــــو را می خـواهــم
عـصـایـم بــاش!!!
لایـق تـو کـسی نـیـسـت جـز آن کـسی کـه
تـو را انـتـخـاب مـیکـنـد نـه امـتحـان
تـو را نگـاه کـنـد نـه ایـنـکه بـبـیـنـد
تـو را حـس کـنـد نـه ایـنـکـه لـمـسـت کـنـد
تـو را بـسـازد نـه ایـنـکه بـسـوزانـد
تـو را بـخـنـدانـد نـه ایـنـکه بـرنـجـانـد
تـو را دوسـت بـدارد و بـدارد!!!
مرا ببخش که ساده بودنم
دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم
چشمانت را بست...
می روم تا آنان که تواناترند،
تو را به اوج بودنت برسانند...