چقدر دوست دارم با خیال راحت …
یک نفس عمیق بکشم …
نفسی که پر باشد …
از بوی آرامش وجود تو …
اگــــــــــــر با من راه می آمــــــــــــدی
تمــــــــــــام شهر را
جــــــــــــاده میکردم
گـاهـی بـرای او
چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی
بـعـد پـاک مـی کـنـی . .
پـاک مـی کـنـی . . .
او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را
نـمی خـوانـد
امـا تـو
تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که می افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسی را
که معنی این کلمات را بفهمد . . .
گاهـی حجم دلتنگی هایم
آن قدر زیاد میشود
که دنیا
با تمام وسعتش
برایم تنگ میشود ...
... دلتنگم...
دلتنگ کسی که
گردش روزگارش به من که رسید
از حرکت ایستاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهاست گم کـرده ام ...
تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی هرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم...
مهدیه لطیفی
موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ
داریـم تـاواݧ حـرفهایـست ڪہ نمے تـوانـیم
بـزنیـم ولے بہ همہ مے گویـیم ارثیـسـت!اگـر
عقـل امـروزم را داشتـم ڪارهاےدیـروزم را
نمیڪردم ولے اگـرڪارهـاےدیـروزم را
نمےڪردم عقـل وتـجربه ےامروزم را
نداشتم!خوشبـختے یہ مشتے ازلحـظاتہ
یہ مشـت ازنقـطہ هاے ریـز،ڪہ وقتے
ڪنارهـم قـرارمے گیـرن،یہ خط رو
میـسازن بہ اسـم"زنـــــــــــــدگـــــــے"