الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است
شمس لنگرودی
عـاشقـانه های من را بـا او تـکرار نـکن
اگـر عاشـقت بـاشد
عـاشقانـه ای برایـت می سـازد
که مـن جـا انـداختـه ام
::
::
یک نفر
مُشت مُشت
بر دل تنگی ام،
دلشوره می پاشد…!
::
::
تبعـید آدم بهــانـه داشت ،
یکــ سیـب !
امــــا مـن
هنـــوز نـمیـدانــم چـــرا
بــی بهـــانـه از قلــبت تبعیــد شــدم !…
::
::
آنقدر سپید بـــــودی
که احساس می کردم ماه شــــــــــده ای
ای کاش آبـــــــــــی بودی
مانند آسمـــــــــــان
آنوقت تا آخر عمر سر بـه هوایت می شــــــدم . . . !
::
::
نمی دانم چه رابطه ایست
بین نبودنــت با رنگ ها…
دلتنــگ تو که می شوم
زندگی ام سیـــــاه می شود …
::
::
خدایا دیدی رفت؟
به تو سپردمش…
اما ازت می خوام
یه روزی یه جای زندگیش
بد جوری یاد من بندازیش…!!!
::
::
از آجیل شب عید چند پسته ی لال باقی مانده
آنان که لب گشودند خورده شدند
و آنان که لال ماندند شکستند
دندان ساز راست میگفت:
پسته ی لال دندان شکن است. . .
::
::
جایی خواندم ما آدمها زنده ایم
به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد
سوالی پیش آمد…!!!
من برای چه زنده ام..؟!!
::
::
مردمانی هستند که میخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است …
و وقتی بفهمند چه مرگــــتــ است …
بهت میگویند بس کن …
انرژی منفی نفرست …
اینجاست که سکوتــــــــــــ معنا پیدا می کند …
و تنهـــــــــــــــــــــــایی می شود تنها چاره … !
::
::
اَشـک هـایـم زیـادی شــور شـُـده اَنــد
مـگـر چــِـقــَـدر نــَمـَک بـَر زَخمـَم
پـاشـیـدی و رَفــتــــی
کــــه اِضـافـه اَش اَز چـشمـانـَم مــیـریــزد
::
::
میگــن اگه خورشـید
یـــــه ریزه نزدیکـــمون بود
همــه چیــــو میــســـوزوند
ولــی خـــورشید خــــانم خبــــــر نداره
یــکی رو ایـن زمـــــــین
هســــت کــــه حتـــی
اســــــمش
تمـــــام
وجــــــودمو میــسوزونــــه
::
::
گاهـــــی آدم دلـــــش میخواهد کفش هایش را در بیاورد،
یواشکــــی نوک پا نوک پا از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاک فرار کند از خودش …..
::
::
دلـــم …
نه عشق آتشین میخواهد ، نه دروغ های قشنگ …. !
نه سکوت تلخ شاعرانه …
نه ادعاهای بزرگ …
نه بزرگی های پُر ادعا …. !
دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد …
و یک دوست که بشود با او حرف زد … !
::
::
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
::
::
باران باشد تو باشی
و یک خیابان بی انتها.
آنگاه به دنیا میگویم خداحافظ…..
::
::
هَمیـــشه میگفتـــــی :
مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم!
اینقَدر تار های مویِ مَن را
به این و آن دادی
تا کَچَــــل شدم !
::
::
بعد از تو
جواب تمام
” دوستت دارم” ها مرسی شد…
::
::
نگاهم را
فرستاده ام سفر
آدم ها
ازدوردوست داشتنی ترند…
::
::
همیشه میگن سکوت علامت رضاست…
اما من میگم نه!…
بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رگنجیدی که نمیخوای حرف بزنی…
بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری…
گاهی موقع ها سکوت یه اعتراضه…
اما بیشتر وقتا…
سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تووجودت داری توصیف
کنه…
هیچگاه نفهمیدم
چـــہ رازیست بین دل و دستـــــم.....
از دست دادم بہ هـــــر چہ ڪه دل بستـــــم..