وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

صدایت را


صدایت را دوست دارم️
بگو… فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ، از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو که از شنیدنش دلم بریزد !
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی یــم رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم . . .

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻏﻠﺐ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ


ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻏﻠﺐ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮔﺮ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﺗﺎ ﺭﻗﯿﺒﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﺷﺎﻥ ﺯﻧﻨﺪ
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﺑﯿﻌﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﮔﺮ ﻓﺮﺍﻕ ﺍﻓﺘﺪ ﺩﻣﯽ ﻣﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺩﻝ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺟﻌﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥِ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﻋﻄﺮ ﻧﺎﻣﺖ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﺩﺭ ﺿﯿﺎﻓﺘﻬﺎﯼ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﻣﺎﻩ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺍﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ

‌ای کاش


‌ای کاش


خیابانی را


برای روز مبادا


نگه داشته بودم !

چه می دانستم


تو میروی


و من می مانم


با شهری پر از


خیابان های لبریز از خاطره ها.....

من و جانم، همان جانی که از توست


من و جانم، همان جانی که از توست
فدای ماه خوبانی ، که از توست

اگردلبر چنین دل می فریبد
تمام این فریبا نازش از توست

اگر بی دل شدم بر قامت دوست
نشان قامت والایش از توست

تو در هر ذره اش نوری فروزی
دل و دست و زبان و جانش از توست

تو را عاشق شدم، دلبر نشانه ست
که دلبر پلکان و ، بامش از توست

شاخه ی دلتنگی


شاخه ی دلتنگی

عقل من کمتر دگر با عشق چانه میزند
کرده ره پیدا و داد عاشقانه میزند
ریشه ی غم آبیاری میشود از اشکهام
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند
عاشقت شد چنگ انداز کمند زلف تو
در خیالش گیسوی معشوقه شانه میزند
روزها مبهوت ودیده دوخته برراه تو
بعداز آن بر زیرگریه هرشبانه میزند
زخمه کمتر زن که شاید فرصتی بینم تورا
نبض دل شد کند تر ،آهنگ خانه میزند
عشق چون نرگس بهاری میشود فصل خزان
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند

زندگی ست دیگر...


زندگی ست دیگر...

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،

همه سازهایش کوک نیست ،

باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،

حتی با ناکوک ترین ناکوکش،

اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،

به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،

به این سالها که به سرعت برق گذشتند،

به جوانی که رفت،

میانسالی که می رود،

حواست باشد به کوتاهی زندگی،

به زمستانی که رفت ،

بهاری که دارد تمام می شود کم کم،

ریز ریز،

آرام آرام،

نم نمک...

زندگی به همین آسانی می گذرد.

ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است،

بدون ابر بدون بارندگی.

هر جور که باشی می گذرد،

روزها را دریاب...

روزگار یادت می دهد با ناکوک ترین سازش چطور برقصی....

نوشتم درد دلهایم ، همه گفتند عالی بود


نوشتم درد دلهایم ، همه گفتند عالی بود
ندانستند که درمان ، برای زخم کاری بود
نوشتم درد دلهایم ،شبیه شعر بر دفتر ندانستند که هر شعرم، برای یادگاری بود

نوشتم درد دلهایم، همهوخواندند اما حیف ندانستند
که سوز من، همه از غمگساری بود
نوشتتم درد دلهایم، همه گفتند شاعر شد نداتستتد
که دلتنگی، دلیل بیقراری بود

نوشتم درد دلهایم ، گهی شاد و گهی غمگین ندانستند
که این خنده، فقط چهره نگار بود
نوشتم درد دلهایم ، زدست روزگار بد تدانستند که اشک
چشم ، برایم برد باری بود

نوشتم درد دلهایم ،به شبها کنج خلوت ...

چاره عشق سکوت است که بلوا نشود


چاره عشق سکوت است که بلوا نشود
مشت عاشق ابدا پیش کسی وا نشود

درسکوت است که پروانه بماند باشمع
گرچه سوزد دهنش باز به شکوا نشود

من دلم آتش و لب را زده ام مهر سکوت
پر گشودم که پرم سوزد و پروا نشود

دیشبم گفت خرد فکر دگر شیرین کن
گفتمش مزه هر شهد که حلوا نشود

زدل و جان زده ام حرف وفا پس دیگر
سخن آنگونه به غیرش به لب آوا نشود

برو ای عقل بنه کار دل ما به خودش
تو چه کارت بشود یا که نه رسوا نشود

درک دل برتو میسر نبود عقل بهوش
پیش گل بین دل و فکر تو دعوا نشود

کاش در تندیس آدم دل نبود


کاش در تندیس آدم دل نبود
این همه غم داخلش منزل نبود

کاش جای هر غمی آغوش بود
عاشقان را جرعه ای دمنوش بود

کاش می شد قلبها را لمس کرد
لحظه های عاشقی را حبس کرد

کاش می شد عشق را از سر نوشت
هر کسی تقدیر خود را می نوشت

کاش می شد واژه هارا مست کرد
یا که در دیوان حافظ دست کرد

کاشکی لیلی به مجنون می رسید
صبح خوشبختی آنها می دمید

کاش جنس قلب ما از شیشه بود
جای احساسات هم اندیشه بود

کاش می شد گفت دل از سنگ نیست
در خیال عاشقان نیرنگ نیست

کاش می شد عکس دل را قاب کرد
لحظه های بی کسی را خواب کرد

کاش دنیا مهربان و ساده بود
شعر خوشبختی ما را می سرود

گوش کن دارم صدایت می کنم


گوش کن دارم صدایت می کنم
باز دارم دل فدایت می کنم
باز داری بوسه باران می کنی
صبر کن دارم دعایت می کنم

خواهم از آن خالق هفت آسمان
خواب باشی تا صدایت می کنم

پر زدم در کوی عشقت بی هوا
شب که تنهایم هوایت می کنم

خسته ام از این همه هجران ولی
تا تو هستی دل به پایت می کنم

قصه ی عشق مرا نشنیده ای؟
گوش کن دارم روایت می کنم

ای مه و خورشید ای دنیای من
آفرین دارم ثنایت می کنم
من که قابل نیستم باشم فدا
این غزل ها را فدایت میکنم .

تنهایی من


تنهایی من
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

هرچند ساده


هرچند ساده

کوچک و دور

دوستت داشتم

دوستت داشتم و

نمی‌دانستم در قلبت

جایی برایم نیست

صبح فردا راهی می‌شوم .

امشب

به ‌اندازه‌ی تمام شب‌هایی که

دیگر نیستم

به نام کوچک صدایم بزن .

با اوّلین باد پاییزی

فراموشم می‌کنی

می‌ دانم !

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ…


ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ…
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﯾﮏ جایی
به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ
ﺑﺮمبگردد!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!

نبود...


نبود
پیدا شـد
آشنا شـــد
دوست شـــد
مهر شـــــــــــــد
گرم شــــــــــــــــــد
عشق شــــــــــــــــــــــــد
یار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
بد شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
رد شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
سرد شــــــــــــــــــــــــد
غم شــــــــــــــــــــــد
بغض شـــــــــــــد
اشک شـــــــــد
آه شــــــــــد
دور شـــــد
گم شـــــد
تمام شد.
تــــــجربه شـــــْد......

به کسی توجه نمی کنه ...


خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده...

گـــاهـــــی فـــقــط مــیــخواهـــی بــــــروی ......


گـــاهـــــی فـــقــط مــیــخواهـــی بــــــروی ......

و از هــــمـــه دور شــــوی، خـــیــلـــی دور .....

نـــــه کـــــه کـــــم آورده بـــاشــــی، نـــه .....

مــیـخـواهـی بــروی تـا حـرمت نـگـه داری .....

تـــــا حـــــرمـــتــــت را نـــگـــه دارنـــــد ......

تـــا دلــــت بـــیـــشــــتــر از ایــنـــهـــا نــشــکــنــد .....

گــــاهـــــی تـــمـــام حـــرفـــهــــا یــــعــــنـــی :

◣ بـــــــــــــــــــرو ◢ . . . . . .

تو با قلب ویرانه من چه کردی؟


تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی؟!

در ابریشم عادت اسوده بودم...
تو با حال پروانه من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم...
خمار است میخانه من...چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟

جهان من از گریه ات خیس باران...
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟