با چشم تو
از هر دو جهان
گوشه گرفتیم
مائیم و تو اِی جان
که جگر گوشه مایی
#شهریار
بعضی اوقات احساس می کنی
داری به بن بست میرسی ...
برای رفتن وقت هست ،
باید بودن را تاب بیاوری ...
برای چشم بستن زمان هست ،
باید دیدن را تجربه کنی ...
برای گریه کردن خیلی فرصت داری ،
باید خندیدن را تمرین کنی ... !
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم ؛
و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را!
چه زود دیر میشود
و نمیدانیم که؛ فردا میآید
شاید ما نباشیم ...
کارهایی هست ...
که دیگران هم می توانند انجام دهند ،
آن را انجام نده ...
حرفهایی هست ...
که دیگران هم می توانند بزنند ،
آن را بیان نکن ...
و چیزهایی هست ...
که دیگران هم می توانند بنویسند ،
آن را ننویس ...
کاری را بکن ...
که فقط تو می توانی انجامش بدهی ... !
اگر بهتر بنگریم خواهیم دید
هیچ شکستی وجود ندارد
همه چیز تنها یک تجربه است ...
تو را نمی دانم،
اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.
من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.
روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است...
بهانه برای رفتن زیاد است...
این ماندن است ؛
که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد ؛
شهامت می خواهد
عشق می خواهد...
اینکه بنشینی
خـاطره ها را ورق بزنی
چیز خوبیست
اما
گریه های بی امانِ بعدش را
نمیدانـم...
چه خوب
که میان اینهمه
دلتنگی و دل اشوبی؛
تو هستی
که هنوز
خوب می خندی
از بودنــــت برایــــــم
عادتی ساختی که هـرگز
بی تو بودن را باور ندارم
همیشه یادت در فـکرم
مهرت در قلبم و عطرت
در لحظه هایم جاری ست
بانو جان آدمها دو دسته اند :
آنها که تو را ندارند
و آنها که غلط می کنند تو را داشته باشند...
#سعید_نوروزی