دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمیدانم
همه هستی تویی فیالجمله این و آن نمیدانم
به جز تو در همه عالم دگر عالم نمیبینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم
به جز غوغای عشق تو درون دل نمییابم
به جز سودای وصل تو میان جان نمیدانم
چه آرم بر در وصلت که دل لایق نمیافتد
چه بازم در ره عشقت که جان شایان نمیدانم
یکی دل داشتم پرخون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون در این دوران نمیدانم
برای رفتن
این همه شتاب نکن
لحظه ای بیشتر با من بمان و دلتنگی را در چشمانم بخوان
کاش به جای رفتن
برای بودنت تلاش می کردی
کاش نمی گذاشتی این همه نبودن را تحمل کنم
کاش مرا در انتهای کوچه خاطره ها تنها نمی گذاشتی