دل را نمى شود همیشه همراه برد
گاهى باید گذاشت و گذشت و بى دل رفت و بى دل رسید
حالا مقصد هر کجا و رسیدن هرچه که هست . . .
زندگی در جریان است
مهم نیست راه بروی، بدوی...
همین که در ذهنت حرکت کنی
تو سرشار از امید هستی...
قبیله ی عشق
وقتی می خواهم شروع کنم تا از تو بگویم
طلوع نمی کند خورشید قلبم
در سیاهی چشمانت گم می شود
تو از کدامین قبیله ای که قبله ی عشق من شده ای
محبوب من از من مگیر نگاهت را
که می خواهم در آرامش سیاهش گم شوم
دیگر چه بلایی است..
غم انگیزتر از این،
من
بار سفر بستم و یک شهر نفهمید..!