آنکه بی یار کند،
یار شود ، یار تویی...
آنکه دل داده شود
دل ببرد ، باز تویی...!
#مولانا
بمان!
دوست داشتنم
هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
بوی مداد جویده شده ی کودکی ام
بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
بمان!
من تو را
قد انگشتان دو دستم
دوستت دارم
خاطرات که دود شدنی نیستند
که مثلا یک روز
همه را ردیف کنیم
یکی یکی
آتششان بزنیم
و به خیال اینکه
دست از سر زندگیمان برداشته اند
خاکسترشان را
در گوشه ی تاریک ذهنمان دفن کنیم!
خاطرات
قطاری با سرعت نورند،
هر لحظه
نزدیک می شوند
آنها سگ جان تر ازین حرفهایند
که جان دهند...
از هجر تو بی قرار بودن تا کـی؟
بازیچه ی روزگار بودن تا کـــی؟
ترسم که چراغ عمر گردد خاموش!
دور از تو به انتظار بودن تا کی؟
من عاشق نیستم
فقط
گاهی حرف تو که می شود
دلم انگار تب می کند...
گرم و سرد می شود...
اب می شود...
تنگ می شود
ڪجایے…بازهم ڪم آوردمت
بازهم روزوشبم را گم ڪردهﺍم و
دلتنگم
مگر مےشود مویرﮒهایم را
از عشقت تهےڪنم
مگر مےشود دوستت نداشتہ باشم
آخ ڪہ نمےدانے چقدر دلتنگم
و چقدر تنھایم
چـه زیبـا گـره خُـــورد ...
بـخـت مــن با " تــــــــو "
خُـدایـا گـره اش را ڪور ڪن !!!
ڪه با دست ڪه هـیـچ
با دنـدان هــــم باز نشــــود.
میخواهم ...
ذرہ ذرہ ”داشتہ باشمت...
امـا
بــراے
همیشـہ
همینقـدر ڪه سایہات
بـر تنهاییام باشد
ڪافـیست..!!
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
عطارنیشابوری