وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

من از خیال تو

من از خیال تو
حس حضور می خواهم
دلم گرفته و سنگ
صبور می خواهم
قسم به عمق نگاهت،
که دوستت دارم
تو را که خالصی و
بی غرور می خواهم....

وقـتـے حـس میڪنم ...

وقـتـے حـس میڪنم ...

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ

بعضی صبحها که ازخواب پا میشی


بعضی صبحها که ازخواب پا میشی
باخودت فکرمیکنی: نمیتونم از پسش بربیام و بعد تو دلت میخندی
چون یاد تمام صبحهایی میفتی که این فکر رو داشتی

عشق لیاقت میخواهد


عشق لیاقت میخواهد
و عاشق شدن جرات
همیشه در پی
کسی باش که
با تمام کاستی ها و
کمی ها و عیب هایت
حاضر باشد به تو عشق بورزد
و تو را به همه دنیا نشان بدهد

در فکر تو بودم غزلی ناب نوشتم


در فکر تو بودم غزلی ناب نوشتم

با جوهر عشق از دل بی تاب نوشتم

من شاعر لبخندِ توام عشق منی تو

ازچشم تودر سایه ی مهتاب نوشتم

پایان شب من باش


پایان شب من باش ، چون جاے درنگے نیست
جز عشق براے ما ، پایان قشنگے نیست ...

دوستت خواهم داشت در سڪوت

دوستت خواهم داشت در سڪوت
ڪہ مبادا در صدایم توقعے باشد ڪہ خاطرت را بیازارد ...

دست نوشتہ ام

دست نوشتہ ام
دیگر احساسم را نمےرساند…

اگر
دستم بہ تو مےرسید…
التهاب دستانم
هزار حس ناگفتہ را
ترجمہ مےڪرد…

چقــدر
حسِ رسیدڹ بہ تو را دوست دارم…

خاطرات خیلی عجیبند؛

خاطرات خیلی عجیبند؛

گاهی اوقات می خندیم،

به روزهای که گریه می کردیم!

گاهی گریه می کنیم؛

به یاد روزهایی که می خندیدیم …

در پشت غزلهاے من اے یار کسـے نیست

در پشت غزلهاے من اے یار کسـے نیست
خوابند همه خفته بیدار کسـے نیست

در خانه تاریکتر از زندگـے من
جز سایه تنهائـے و دیوار کسـے نیست

آن کس که به دنیاے غزل بدرقه مان کرد
رفته است وبا رفتنش انگار کسـے نیست

گر آمدن و رفتن او حادثه بوده است
پس منتظر لحظه دیدار کسـے نیست

ما جزء غزلهاے غریبانه خویشیم
ما را نفسـے در پـے تکرار کسـے نیست

هنگام سفر دست خداوند سپردیم
جز او که در این کوچه و بازار کسـے نیست

رفتـے و پس از رفتنت اے یار در این شهر
انگار کسـے هست وانگار کسـے نیست

همیشـہ با من بمان

همیشـہ با من بمان

هیچڪس
عاشقانـہ تر از من ،
نمے تواند تو را بسراید

تو درتمام لحظـہ هایم
تڪرار مے شوے

اما؛هیچگاـہ
تڪرارے نمے شوے  ...

صبح آمده تا عشق بکارد

صبح آمده تا عشق بکارد

باران محبت به سرت باز ببارد

خورشید رسیده ست

که با جوهرنورش

نقشی زخدا بر

دل پاکت بنگارد

سلام صبحتون بخیر...

در زمستان گرمم از گرمای تو

در زمستان گرمم از گرمای تو

در بهاران شادم از آوای تو

فصل گرما گرمیش از قلب من

در خزان برگم و میمیرم به پیش پای تو

کاش فصل پنجمی در راه بود

کاش نامش فصل وصل ماه بود