قلب من قطعه اے از ...
مزار تنهایے هاست
غم دنیاست ڪه در
گوشه ے قلبم پیداست
وقتے احساس ڪنم
نیمه اے از جان منے
بے تو هر جا بروم
باز وجودم تنهاست...
مرا
در آئینه ی شعرهایم ببین
زندگی اشک واژه هاست
واژه هائی که خانه اند
و پنجره ای رو به تنهائی
که پشت آن چون پائیز
من تو را
برگ برگ گریه می کنم
من از لالائیِ صدائی با تو می گویم
که در گلویم گم شد
آنجا که بغض ها هر شب
مرا به ملاقات تو می برند
من از ویرانیِ یک باغ پروانهُ باران
با تو حرف می زنم
و از تنهائیِ واژۀ اندوه
وقتی که نیستی
و از حافظه ی عشق
لبخند رفته است !
پرویز صادقی