عِشق
بی فلسفه زیباست
تُ نخواهی
دلِ مَن باز تُ رآ می خواهد !
مواظبِ خودتان باشید ...
ماندن ها ڪوتاـہ اند ؛ این آدم ها ـ؋ـقط خاطرہ میسازند ...
از بودنــــت برایــــــم
عادتی ساختی که هـرگز
بی تو بودن را باور ندارم
همیشه یادت در فـکرم
مهرت در قلبم و عطرت
در لحظه هایم جاری ست
در فکر تو بودم غزلی ناب نوشتم
با جوهر عشق از دل بی تاب نوشتم
من شاعر لبخندِ توام عشق منی تو
ازچشم تودر سایه ی مهتاب نوشتم
ڪاش دلتنگے هم
مثل اشڪ بود
مے ریخت و تمام میشد
مے ریخت و سبڪ میشدے
آن وقت مجبور نبودے
هر روز حجم
عظیمے از دلتنگے ها
را با خودت بہ این
طرف و آن طرف ببرے.
"پشت این چشم ها...
ابرها درگیرند...
و من...
کنار خنده هایت...
می مانم...
در این دقایق دلتنگی... "
میرسد روزی که در تنهاییت یادم کنی
فکر آن باشی که یکبار دگر شادم کنی
میرسد آن لحظه که اندر سکوت تلخ خود
در سرت حتی هوای داد و فریادم کنی
میرسد روزی کنار بیستون شیرین شوی
در خیالت هم مرا مانند فرهادم کنی
میرسد روزی که مردم بشکنند قلب تو را
آن زمان شاید جدا از کل افرادم کنی
میرسد روزی که خاری در دل صحرا شوی
آرزوی گل شدن در باغ آبادم کنی
میرسد روزی بگویی کاش پیشم مانده بود
مرده ام سودی ندارد آن زمان یادم کنی....
به اشکهایت بیاموز
هر کسی ارزش گریستن ندارد.
به گوشهایت بیاموز
هر صدایی ارزش شنیدن ندارد.
به قلبت بیاموز
هر کسی ارزش تپیدن ندارد.
و به روحت بیاموز که
هر کسی ارزش خواستن ندارد.