وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

شبـها یادت از چشمانم چکه میکند


شبـها
یادت از چشمانم چکه میکند
و بغضهایم فریاد میکنند

و بیچاره بالشم که هرشب تاوان
این نبودنت را گردن میگیرد...

میرسد روزی که در تنهاییت یادم کنی


میرسد روزی که در تنهاییت یادم کنی
فکر آن باشی که یکبار دگر شادم کنی

میرسد آن لحظه که اندر سکوت تلخ خود
در سرت حتی هوای داد و فریادم کنی

میرسد روزی کنار بیستون شیرین شوی
در خیالت هم مرا مانند فرهادم کنی

میرسد روزی که مردم بشکنند قلب تو را
آن زمان شاید جدا از کل افرادم کنی

میرسد روزی که خاری در دل صحرا شوی
آرزوی گل شدن در باغ آبادم کنی

میرسد روزی بگویی کاش پیشم مانده بود
مرده ام سودی ندارد آن زمان یادم کنی....

شبها بیهوده از این کوچه می گذرم

شبها بیهوده از این کوچه می گذرم می دانی که خانه ی من این حوالی نیست
ظهرها بیهوده در کافه ها به انتظار می نشینم
عصرها در ایستگاه!کاش یک نفر به شانه ام بزند که هی!کسی که با پای دلش رفته است....... با قطار برنمی گردد!
و چقدر خوب می شود
آن یک نفر تو باشی!

عشق اگر واقعی باشد...

عشق اگر واقعی باشد...
نه ڪم میشه...نه ڪهنه... نه ڪم رنگ...
دوست داشتن باید از عمق وجودت باشه
این رمز ماندگاری عشقه

مـــن در ایــن خــلــوت خــامــوش ســکــوت ...


مـــن در ایــن خــلــوت خــامــوش ســکــوت ...
اگــر از یــاد تــو ، یــادی نــکــنــم ...
مـــــــی شــــــکـــــــنـــــــم ...

مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ...

تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــ‌ه‌هــــای ِ منــــی!

بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی! کــــه بـــدانـــی!

دوستـــــ داشتـنـتــــــ در مــــن بــــی‌انتـــهـاستـــــــ

تنهایی آدم ها,

تنهایی آدم ها,
بزرگ است، خیلی بزرگ،
شایدم به وسعت یک دریاست،
اما!
برای پر کردنش
یک لیوان محبت کافیست...!

می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا

می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمی دانم کجا

سایه ی آشفتگی ها از سر دل کم مباد
ساحلی ایمن تر از دریا نمی دانم کجا

سر به صحرا می نهد دریا نمی دانم چرا
دل به دریا می زند صحرا نمی دانم کجا

با من امشب خلسه ی یاد کدامین آشناست؟
روزگاری دیده ام او را نمی دانم کجا

دیدمش در کوچه ساران غبار آلود وهم
او نمی دانم که بود آنجا نمی دانم کجا

مرغ آمین شعله سر داد این زمان افکنده اند
آتشی در خرمن نیما نمی دانم کجا

آن قدر رفتم که حتی سایه ام از پا فتاد
مانده بر جا ردّ پایم تا نمی دانم کجا

این روزها که می گذرد

این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است،
روزها ست دگر پنبه فایده ندارد
باید باورکنم
تنهاییم را........

یــــاد بگیریــــم ..

یــــاد بگیریــــم ..
بـــرای اینکه خودمونــــو
بــــزرگ نشون بدیم کسیــــو
کــــــوچیک نکنیــــم