می دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..
آدم های ِ ساده…..
آنچنان نقـــــش بستی
در ضمیـــــر خاطرم
که اگر جـــــان برود
از دل مـــــن
یاد تـــــو
هرگز نـــــرود
درود بر کسانی که
از پاکیشان دوستی آغاز میشود
از صداقتشان دوستی ادامه می یابد
و از وفایشان دوستی پایانی ندارد
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است
بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است
من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر است
منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است
کجای قصه جا ماندی
که به خودم آمدم و
رد پایت شد همه هستی ام …
تو دویدی یا من ؟
من جا ماندم یا تو ؟
این ردِ پا کی پای بغض هایم
مُهر شد ؟
تو حرمت شکستی یا من ؟
تو بی وفا شدی یا من ؟
جناق محبت را که با من شکستی ،
شرط فراموشی را حسرت گذاشتی ؟
که حالا بغض به جانم بتازاند ؟
حالا من ماندم و تو
و درد بی درمان هجرت …
حالا تو ماندی و یادت
و یک خاطره بی شفقت …
حالا دنیا ماند و دل
و یک نشانی از حسرت …
امروز ...
بیشتر از دیروز دوستت مى دارم
و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست
قدرت تو است...