خود آهوانه
به دامِ من آمدی تو
وگرنه
من این بهار
در اندیشه شکار
نبودم....
#حسین منزوی
سفر ادامه دارد و
پیام عاشقانه ی کویر ها به ابرها
سفر ادامه دارد و بهار با تمام وسعتش
مرا که مانده ام به شهر بند یک افق
به بی کرانه می برد
و من به شکر این صفا و
این رهایی رهاتر از خدا
تمام بود خویش را
که لحظه ای ست از ترنم غریب سیره ای
نثار بی کرانی تو می کنم
زمان ادامه دارد و
سفر تمام می شود!
#شفیعی کدکنی
دختر که عاشق می شود
غذا می سوزد
ظرفها نشسته می مانند
لباس ها گم می شوند
اما...
خانه حتما گرم خواهد ماند!
#حسین منزوی
ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰﻡ:
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻟﻄﻔﺎ،ﺷﮑﺴﺘﻬﺎ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻰ ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ،
ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ ﺭﺍ ، ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﻳﺰ،
ﺍﻣﺎ...
ﻗﺎﺏ ﻧﮑﻦ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺩﻟﺖ ...!
ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ، ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ ...
ﺯﺧﻢ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﻱ ...
ﻭ ﺩﺭﺩ ﻣﻴﮑﺸﻲ ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺑﻢ !
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﻲ ﻣﻬﺮﻱ ﮐﺴﻲ ﺩﻟﮕﻴﺮ ﺷﻮ ...
ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺴﻲ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺩﻟﮕﺮﻡ ...
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻣﺒﺎﺵ،
ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻲ؟
ﺷﺎﻳﺪ ...
ﺭﻭﺯﻱ ...
ﺳﺎﻋﺘﻲ ...
ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺮﺩﻱ ...
ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﭙﺎﺭ ...
ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻗﻮﻱ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﺪ ...
ﺩﺭ ﺁﻳﻨﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ...
ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻲ !
ﻫﻴﭽﮑﺲ
ﺗﻮ
ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺷﺪ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ...
قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختی هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینی"
از بهترین ترانه سرودهای دکتر افشین یداللهی
به نابودی کشوندیم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودی
بدونم(بی تو تنهام)هرچی باشم،بی تو هیچم ، بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه ،نخواد و تو بگی آره ، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه
پریشون چه چیزا که نبودم ، دیگه میخوام پریشون تو باشم
تویی که زندگیمو آبرومو ، باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو می تونی کاری کنی که، دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه
از بهترین و دلنشین ترین سروده های دکتر افشین یداللهی
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت