در سرزمین خاطره ها
آنان که خوبند
همیشه سبزند
و آنان که محبتها
و دوستیها را
بر قلبشان برافراشتند
همیشه به یاد می مانند
دوستیهاتون سبز و ماندگار
غصه ی دنیا ندارم چون تو دنیایم شدی
حسرت فردا ندارم چون تو فردایم شدی
داده ام گلخانه ام را دست تو ای نازنین
باغبان مهربان جمله گل هایم شدی
آمدی دیگر حبیب قلب تنهایم شدی
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من
که آفریده ام از عشق
جهانی برای
تو
گفتن ..
"دوستت دارم"،
همیشه شبیه
دل به دریا زدن است،
رها کردن تیرے که
دیگر هرگز به کمان بازنمےگردد. ...
"دوستت دارم"
هر سرانجامےکه بیابد،
این تیر که رها شود،
دیگر هیچکس
آن آدم قبلے نخواهد بود.
ای در دل من،
میل و تمنا،
همه تو!
وندر سر من،
مایه سودا،
همه تو!
هر چند
به روزگار
در مینگرم
امروز
همه تویی
و
فردا
همه تو..
آشـ؋ـتـہ نگاهم میڪنے ،
مانند آـ؋ـتاب دم غــــروب
ڪـہ هے مے خواهد بماند و آخر مے رود ...
مے نویسم از تو اے زیباے من
مے سرایم از تو اے رویاے من
اے نگاهــت سـبزتر از سـبزہ زار
مے نویسم بے قـــرارم بے قـــرار ...
سلام ِمحبوب ِپاییزی ِام
که رونق ِفصل زرد ِمن
رویش ِنگاه توست بر متن زندگی
و انعکاس ِبارانی ِمهربانی ات
بر التهابِ نبودن ها
چه فرق میکند بهار باشد یا زمستان
مهم بودن توست
وآن عطر یاس گون ِچکیده از لبخندت
و آن صمیمیت ِمنتشر در نگاهت
مهم حضور ِپراز آرامش توست
وقتی صبورانه دل میدهی به
حرفهایم
و همصدا میشوی با سکوتم
همدم ِاوقات ِروشنایی ام
دست هایت را از تنهایی ام نگیر
دلم از تاریکی های بی تو
دلگیر ست ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﺵ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ!
ﭘﺲ ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ...
این روزها درصداے گرمت
غمے نهفتــه
من وغزل هایــم
مرحمے براے این دل خسته
ببارو نتــرس از تر شدنت
چترے میشـوم برای غصه هایت
این روزها،ساز دلت هم کوک نباشد
باز هم دوســتت دارم...
گاهی نه آشنا درد را می فهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید
تنهایی ، خلوت کرد
تنهایی ، آرام شد
و تنها خدا می داند
چه می گذرد در دلت . . .
گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشوی...
که اگر بفهمد....
خودش از نبودنش خجــالـت مــــی کشد...
تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار :
زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی
مینویسم برای دلم.
نَفَس که میکشم پُر میشود این حوالی از عطر ناب تو...
چشم میبندم و انگار چشم گشوده ام به چشمانت...
گاه و بیگاه اینجا دلی تنگ می شود و به آتش میکشد فاصله ها را...
طنین صدای تو لالایی شبهای تنهاییم می شود و من آرام به خواب می روم،به امید دیدن رویای تو...
کودک درونم هرازگاهی لجوج میشود و بیقرار...
بیقرار آن قلب مهربان با خندهای مستانه ...
آری مینویسم برای دلم.