بعضی جمله هامنحصر به فرد هستند
مثل "دوستت دارم"
بعضی آدم هاانسانهایی خاص
که فقط می شود آن بعضی جمله ها رادر مورد آنها
به کاربرد
مثل"تو"
که هرگاه دلتنگت میشوم
بی نهایت می گویم
"دوستت دارم"
شب بخیر آرامش شب های نا آرام عشق
شب بخیر انگیزه ی بیداری فردای من...
هر شب
از ڪوچـہ هاے بے قرارے میگذرے
بے آنڪـہ بدانے
شاعرے براے نوشتنت
تمام عمرش را هدر ...
و جز شبگردے ، چیزے نصیبش نشد ...
گَر اَز یادم رَوَد عالَم ، تُو اَز یادَم نَخواهے رَفت ...
بـہ شَرطِ آن ڪـہ گَـہ گاهُے ، تُو هَم از مَن ڪُنے یادے ...
قرار نیست ...
"من" بنویسم و " تو " بخوانے ... !
حتے قرار نیست ... بـ؋ـهمے ڪـہ
" من " بـہ خاطر" تـــو " نوشتـہ ام ... !
؋ـقط ، قرار است دلم آرام بگیرد ، ڪـہ نمے گیرد ...
تو را از یاد خواهم برد ، اما "یادت"
تا ابد میانِ چند شعر از من موج میزند !
تو بـہ یاد ماندنے ترین ؋ـراموش شدہ عمر من خواهے بود ...
دوست داشتن ،
چیزے شبیـہ بـہ گم شدنـہ ،
توے یـہ آدم دیگـہ .
حالا هرچے ڪسے رو
بیشتر دوست داشتـہ باشے ،
عمیق تر گم مے شے .
یـہ جاهایے دیگـہ نمے دونے
براے خودت دارے زندگے مے ڪنے ؛
یا براے اون !
حالا دیگـہ همون آهنگے رو
گوش میدے ڪـہ اون گوش میده.
همون ڪارے رو انجام مے دے ؛
ڪـہ اون مے خواد.
همون حر؋ـے رو میزنے ڪـہ اون دوست دارہ ...
تو بـہ گردنِ
تڪ تڪِ واژـہ هایم حق دارے ؛
لطـ؋ـا هرگز برنگرد !
میترسم ڪـہ برگردے و از شادے
زبانِ شعرم برایِ همیشـہ بند بیاید ...
تو بدادم برس،ای عشق! که با اینهمه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست...
در خاطرم روانه شد و شب بخیر گفت،
گفتم که در نبود تو شبها بخیر نیست...
این دلنوشتـہ ها همـہ بهانـہ اند؛
من ؋ـقط دارم بلند ، بلند بـہ تو ؋ـڪر میڪنم ...
گاهے نمے دانے
از دست ر؋ـتـہ اے یا از دست دادہ اے
ڪسے را ڪـہ با اصـرار آمد و با ادعا ر؋ـت ...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
کسی معنی نگاه خستت رو نفهمه...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
به همه لبخند بزنی و توی دلت یه دنیا غم باشه...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
دلت گرفته باشه و یه بغض تو گلوت داشته باشی...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
دلتنگ باشی، اما مجبور باشی دلتنگیات رو سرکوب کنی ...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
وقتی همه میخندن، ناگهان با یه جمله دلت بگیره و آروم آروم تو دلت اشک بریزی و بشکنی...
چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
موضوعی که دلت رو به آتیش میکشه رو بشنوی و مجبور بشی لبخند بزنی ,,,,,
ما در خانه هایمان زندگی نمیکنیم....
حتی روی کره ی زمین هم زندگی نمیکنیم....
ما در قلب کسانی زندگی میکنیم که دوستشان داریم...
و چقدر خوب است
کسی بیاید و باورهایِ تلخت را
به این سادگی
تنها با بودنش از تو بگیرد ...
دلم میخواست کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
بلد بودن مهم تر از عاشق بودن
یا حتی دوست داشتن است.
کسی که تو را "بلد" باشد
با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید
میداند کی سکوت کند
کی دزدکی نگاهت کند
کی سرت داد بزند
و کی در اوج عصبانیت
محکم در آغوشت بگیرد
کاش کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.