برای رفتن
این همه شتاب نکن
لحظه ای بیشتر با من بمان و دلتنگی را در چشمانم بخوان
کاش به جای رفتن
برای بودنت تلاش می کردی
کاش نمی گذاشتی این همه نبودن را تحمل کنم
کاش مرا در انتهای کوچه خاطره ها تنها نمی گذاشتی
غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد
هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد
تو همان درس که هر ترم به من می افتاد
هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد
تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند..
زخم های تن من در تنش احساس نشد
مثل یک گندم آفت زده ، که می خشکید..
خواستم گردن من را بزند داس.. نشد
هر چه من رشته الیاف تو را چسبیدم..
سر این رشته جدا از ته کرباس نشد!
سالها باغ لبانم به تو خوش بود.. اما
عاقبت حاصل لبخند تو گیلاس نشد..
آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد..
هیچ کس در دل من بعد تو الماس نشد.
برنگـــــــــرב !!
خاطـــــــراتــت را ســـــــوزانـבه ام !!
בیگــــر اثــرے از تــو בر בلـــــــم نمے بینـــــــم !
جوابـت "نــــــــه" است بــــــــرو ....
خوش باش با همـــــان בلایلے ڪه
روزے بــه خاطـــرشان از ڪنـــــــــــارم رفتے
برنگـــــــــرב ....
تمــــــــــــام شـבه اے برایـــــــم ....
تمـــــــــــــــــــــــام .... !!
اهل آرامش که شدی
شاد کردن دیگران ،
بیشتر از شاد بودن خودت
به دلت می چسبد ...
و از این کار حال خوشی پیدا میکنی
از درون به خود میبالی
ارزشمندتر از همیشهات میشوی
به این نقطه که برسی
آرامش وجودت را فرا میگیرد،
آرامشگر میشوی ...
نه به راحتی میرنجی
و نه به آسانی میرنجانی ...
آرامش
سهم دلهاییست
که نگاهشان به نگاه خداست ...
"هـــــــی,,, روزگــــــار!!"
"به چـــــــــه میــخنـــــــــــدی؟"
" بـه کــــــــی " " بـه مـــــــــن "
"منـــــــی کــــه فقـــــــــط بـاختــــــــــم"
"منـــــــی کــه هـمیشــــــه سـهمــــم از هـــــــــرآشـنائــــــــــی"خداحافــــــــظی" بود!!
هــه،،، بخنــــــــــد شـاید خنــــــده دار باشـــــه قصـه کسـیکه "آدم فروشـی" نکرد!!
امـا ،،"همــــــــه فــــــروختنــــش......!!!
لذت بردن از زندگی کار سختی نیست
کافیست کنار عزیزانت بنشینی و
چای بنوشی...
به همین سادگی....
تو ای روحم ، عزیز دلنوازم
ز پیغامت نمودی سرفرازم
تو در یاد منی ، من شرمسارم
صفای قلب پاکت را بنازم …
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم
التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم
دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟
ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس فقط بیا
در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…
تو که باشی !
من هستم!
خوب، روان، آرام...
تو که باشی!
لبریز میشوم...
از زندگی، شور، نشاط...
تو که باشی !
تنهاییم بی معنی ست !
یادم میرود...
شاید ندانی!!
اما!
تو که باشی!
هستی ...
و همین مرا بس!