وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

محبوب من همیشه

 محبوب من


همیشه
چیزهایى را که نداشته ام
بیشتر دوست داشته ام،

همچون تو
که بسیار دورى
که بسیار ندارمت...

پابلو نرودا   

...همــــیشـه دقــیقا وقـــــتی پـُر از حـــرفم

...همــــیشـه دقــیقا وقـــــتی پـُر از حـــرفم

...وقتـــی بغــــض میکـــُنم

...وقتـــی دآغونــــم

...وقــــتی دلــِم شکــــستـه


...دقیقــــا همیـــن وقـــــتا

آنقــــدر حــرف دارم کـــه فقــط میتونــم بگـم:

...بیخـیال

دلم تنگ است ,عجیب تنگــــــ

دلم تنگ است ,عجیب تنگــــــ

اما دلم حتی نمی داند برای کی!

چیزی غریبناک تر از این هم هست که …

توجیهی برای قلبت نداشته باشی؟!

من در جواب قلبم همیشه سکوت کرده ام ..

سکوتـــــــــ …

کاش باران بگیرد …

کاش باران بگیرد …

کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…

و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…

و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…

آن ها که تنها زندگــی نـکرده اند

آن ها که تنها زندگــی نـکرده اند

نــمی فهمند

که سکـوت

چگونه آدم را می ترسانـد

چگونه آدم با خــودش حـرف می زند

نــمی فهمند که آدم

چگونه به سمـت آینــه ها می دود

در آرزوی دیـدن یک همـــدم . . .

گاهی باید بخشید

گاهی باید بخشید کسی را که بار ها او را بخشیدی و نفهمید تا در آرزوی بخشش تو باشد....
گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بداند اگر ماندی رفتن را بلد بودی.....
گاهی بر سر کار هایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا ان را کم اهمیت ندانند....
گاهیی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمیداند......
و گاهی باید به ادم ها از دست دادن را متذکر شد که ادم ها همیشه نمیمانند یک جا در را باز میکنند و برای همیشه میروند.....

(محبوبه حیدری)

آب و جـــــارو مے ڪــنم ،

آب و جـــــارو مے ڪــنم ،
دلـــم را....
ریــســـہ هاے رنــگے،
عـــود و اســپـند
و یـڪ موســیقے ملایـــم
حرف ڪـمے نیـسـت
تــو قـرار اسـت بگـذرے
از خیـالــم...

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید.
رگ و پی شما را می‌تراشد،
دل شما را آب می‌کند،
اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.
عینا همان تابلوست.
اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

دو قدم مانده به خندیدن برگ

دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر

یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان
نوروزتان پیشاپیش مبارک

می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا

می روم چون سایه ای تنها نمی دانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمی دانم کجا

سایه ی آشفتگی ها از سر دل کم مباد
ساحلی ایمن تر از دریا نمی دانم کجا

سر به صحرا می نهد دریا نمی دانم چرا
دل به دریا می زند صحرا نمی دانم کجا

با من امشب خلسه ی یاد کدامین آشناست؟
روزگاری دیده ام او را نمی دانم کجا

دیدمش در کوچه ساران غبار آلود وهم
او نمی دانم که بود آنجا نمی دانم کجا

مرغ آمین شعله سر داد این زمان افکنده اند
آتشی در خرمن نیما نمی دانم کجا

آن قدر رفتم که حتی سایه ام از پا فتاد
مانده بر جا ردّ پایم تا نمی دانم کجا

حالتی هست مرا با غم دلدار امروز

حالتی هست مرا با غم دلدار امروز
که ندارم سر برگ و سر دستار امروز

در حریم دلم از غیر نمی بینم گرد
بجز از آتش عشق رخ دلدار امروز

ناصحا منع مفرمای چو بینی مستم
لطف کن رو که ندارم سر اغیار امروز

بندهُ نفس و هوا، ره نتواند بردن
در رموز دل پر آتش احرار امروز

شمع سان تا نزنی در سر و جان آتش عشق
همچو شمعت نشود دیده پر الوار امروز