کلمات محبت آمیز...مانند
"دوستت دارم"
کوتاه و آسان است، ولی
بازتاب آن، واقعا بی انتهاست
زندگی زیباست، که گاه خاطره ای در میان خاطره ها
خاطره ی خاطره ها می گردد
زندگی همین است
هر خاطره غروبی دارد
هر غروبی خاطره ای
و ما جایی بین امید و انتظار چشم میکشیم تا روزگار مان بگذرد!
گاهی هم فرق نمیکند چگونه؟ فقط بگذرد
خاطره هایت یک به یک از پیش رویم میگذرد
چقدرشیرین است
امامن خاطرت را میخواستم نه خاطره هایت را
برای رفتن
این همه شتاب نکن
لحظه ای بیشتر با من بمان و دلتنگی را در چشمانم بخوان
کاش به جای رفتن
برای بودنت تلاش می کردی
کاش نمی گذاشتی این همه نبودن را تحمل کنم
کاش مرا در انتهای کوچه خاطره ها تنها نمی گذاشتی
میشه مثل یه قطره اشک بعضیارو از چشمت بندازی ولی
هیچوقت نمیتونی جلوی اشکی روبگیری که با
رفتن بعضیا از چشمت جاری میشه ...
غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد
هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد
تو همان درس که هر ترم به من می افتاد
هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد
تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند..
زخم های تن من در تنش احساس نشد
مثل یک گندم آفت زده ، که می خشکید..
خواستم گردن من را بزند داس.. نشد
هر چه من رشته الیاف تو را چسبیدم..
سر این رشته جدا از ته کرباس نشد!
سالها باغ لبانم به تو خوش بود.. اما
عاقبت حاصل لبخند تو گیلاس نشد..
آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد..
هیچ کس در دل من بعد تو الماس نشد.
بدترین حس دنیا اینه که
بدونی کسی که دوسش داری
همون اندازه یکـــــــــــــــــی دیگه رو دوست داره
اهل آرامش که شدی
شاد کردن دیگران ،
بیشتر از شاد بودن خودت
به دلت می چسبد ...
و از این کار حال خوشی پیدا میکنی
از درون به خود میبالی
ارزشمندتر از همیشهات میشوی
به این نقطه که برسی
آرامش وجودت را فرا میگیرد،
آرامشگر میشوی ...
نه به راحتی میرنجی
و نه به آسانی میرنجانی ...
آرامش
سهم دلهاییست
که نگاهشان به نگاه خداست ...
زندگی در گذر است !
آدمی رهگذر است !...
زندگی یڪ سفر است !...
آدمی همسفر است !...
آنچہ مےماند از او ...
راه و رسمِ سفر است !...
رهگذر مےگذرد !...
دوستت دارم...که برایت مینویسم...
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم... خیلی
تو ای روحم ، عزیز دلنوازم
ز پیغامت نمودی سرفرازم
تو در یاد منی ، من شرمسارم
صفای قلب پاکت را بنازم …
کوچه ای را بود نامش معرفت
ساکنینش بامرام از هر جهت
گرچه بن بست بود مثل قلب من
آخرین خانه تو بودی خوب من
همه خوابند و من بیدارم امشب
دلم کرده هوای یارم امشب
غم عشق و فراقش مرهمی نیست
مداوای امیدی دارم امشب …
صدایت را دوست دارم️
بگو… فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ، از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو که از شنیدنش دلم بریزد !
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی یــم رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم . . .
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻏﻠﺐ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮔﺮ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺗﺎ ﺭﻗﯿﺒﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﺷﺎﻥ ﺯﻧﻨﺪ
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﺑﯿﻌﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮔﺮ ﻓﺮﺍﻕ ﺍﻓﺘﺪ ﺩﻣﯽ ﻣﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺩﻝ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺟﻌﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥِ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻋﻄﺮ ﻧﺎﻣﺖ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺩﺭ ﺿﯿﺎﻓﺘﻬﺎﯼ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﻣﺎﻩ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺍﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ
من و جانم، همان جانی که از توست
فدای ماه خوبانی ، که از توست
اگردلبر چنین دل می فریبد
تمام این فریبا نازش از توست
اگر بی دل شدم بر قامت دوست
نشان قامت والایش از توست
تو در هر ذره اش نوری فروزی
دل و دست و زبان و جانش از توست
تو را عاشق شدم، دلبر نشانه ست
که دلبر پلکان و ، بامش از توست
شاخه ی دلتنگی
عقل من کمتر دگر با عشق چانه میزند
کرده ره پیدا و داد عاشقانه میزند
ریشه ی غم آبیاری میشود از اشکهام
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند
عاشقت شد چنگ انداز کمند زلف تو
در خیالش گیسوی معشوقه شانه میزند
روزها مبهوت ودیده دوخته برراه تو
بعداز آن بر زیرگریه هرشبانه میزند
زخمه کمتر زن که شاید فرصتی بینم تورا
نبض دل شد کند تر ،آهنگ خانه میزند
عشق چون نرگس بهاری میشود فصل خزان
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند