من و جانم، همان جانی که از توست
فدای ماه خوبانی ، که از توست
اگردلبر چنین دل می فریبد
تمام این فریبا نازش از توست
اگر بی دل شدم بر قامت دوست
نشان قامت والایش از توست
تو در هر ذره اش نوری فروزی
دل و دست و زبان و جانش از توست
تو را عاشق شدم، دلبر نشانه ست
که دلبر پلکان و ، بامش از توست
شاخه ی دلتنگی
عقل من کمتر دگر با عشق چانه میزند
کرده ره پیدا و داد عاشقانه میزند
ریشه ی غم آبیاری میشود از اشکهام
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند
عاشقت شد چنگ انداز کمند زلف تو
در خیالش گیسوی معشوقه شانه میزند
روزها مبهوت ودیده دوخته برراه تو
بعداز آن بر زیرگریه هرشبانه میزند
زخمه کمتر زن که شاید فرصتی بینم تورا
نبض دل شد کند تر ،آهنگ خانه میزند
عشق چون نرگس بهاری میشود فصل خزان
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند
ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ…
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﯾﮏ جایی
به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ
ﺑﺮمبگردد!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!
نبود
پیدا شـد
آشنا شـــد
دوست شـــد
مهر شـــــــــــــد
گرم شــــــــــــــــــد
عشق شــــــــــــــــــــــــد
یار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
بد شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
رد شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
سرد شــــــــــــــــــــــــد
غم شــــــــــــــــــــــد
بغض شـــــــــــــد
اشک شـــــــــد
آه شــــــــــد
دور شـــــد
گم شـــــد
تمام شد.
تــــــجربه شـــــْد......
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده...
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی؟!
در ابریشم عادت اسوده بودم...
تو با حال پروانه من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم...
خمار است میخانه من...چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟
جهان من از گریه ات خیس باران...
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزی ام و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من....
پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس فقط بیا
در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…
تو که باشی !
من هستم!
خوب، روان، آرام...
تو که باشی!
لبریز میشوم...
از زندگی، شور، نشاط...
تو که باشی !
تنهاییم بی معنی ست !
یادم میرود...
شاید ندانی!!
اما!
تو که باشی!
هستی ...
و همین مرا بس!
ﺳَﻼﻣَﺘﻲِ ﺧﻮُﺩَﻡ☹️
ﮐﻪ ﻫَﺮ ﮐﻲ ﻣَﻨﻮ ﺩﻳﺪ
ﮔﻔﺖ ﭼِﻘَﺪ ﺳَﺮِﺵ ﺷُﻠﻮُﻏﻪ
ﻭﻟﻲ ﻓَﻘَﻂ ﺧﻮُﺩَﻡ ﻓَﻬﻤﻴﺪَﻡ ﮐﻪ ﭼِﻘَﺪ ﺗَﻨﻬﺎﻡ
ﺳﻼﻣَﺘﻲِ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫَﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﺩِﻟِﺖ ﮔُﻔﺘﻲ
ﺍﻳﻦ ﻣَﮕﻪ ﺑﺎ ﭼَﻨﺪ ﻧَﻔَﺮ ﺩﻭُﺳﺘﻪ که هَمیشه آنلاینه؟ :)
ولی یه جمله رو از مَن یادگاری داشته باش…
هَمیشه “آنلاین تَرین ها” تَنهاترینَن
کمی بیشتر هوایم را داشته باش .....
این روزها.....
جز هوای تو....
چیز دیگری آرامم نمیکند....
هوای خوبی نیستم. ....
اما....
دلم هوای نفس های تو را میخواهد....
کمی بیشتر هوایم را داشته باش....
من اینجا......غیرتو
حوای کسی نمی شوم...
بعضی وقتا باید مثه من تنها باشی..!
تنهای تنها... ↭
هی آهنگ گوش بدی♬
فکر کنی... همه چیو بریزی تو خودت ↭
تا مرز انفجار بری! ↷
اونوقت در اتاقو باز کنی... ↭
با همون لبخند همیشگی ✓
خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ،
استفاده از امروز،
امید به فردا ،
ما با سه جمله زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا
وقـتــی یهویی دلش هواتــو کرد ...
یـهویی سراغتو گرفتـــ
یهـویی زنگ زد گفتــ دلمــ تنگـــ شده ...
بـدون دلش پیشتــــ گـیــره ...
دلــــــم را کســـانی شکستند
کــــه هــــــرگز دلـــــــم..
به شــکســتن دلـــــشان راضــــــــــی نبود.
تـــا دل نشود عاشق
دیـــوانــــه نمی گردد
.
تــــا نگذرد از تن جان
جانــانـــــه نمی گردد
.
گریان نشود چشمی
تـــــا آنکه نـسوزد دل
.
بیــــهوده بگرد شمـع
پـــــــــروانه نمی گرد.
ببار ای اشک سیل آسا که یارم بر نمی گردد
در این دنیای تنهایی به ما یاور نمی گردد
هزاران بار جان دادم به عشقش روز و شب اما
دریغا خُلقِ بی مهرش به ما خوشتر نمی گردد