وقتی کسی رو دوست داری
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری میخوای بهش تکیه کنی
بگی که محتاجشیو به خاطرش گریه کنی
وقتی کسی رو دوست داری حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که دوست داری عاشقی رو بلد باشه
حاضری که بگذری از مقرراتو دینو درس
وقتی کسی رو دوست داری معنی نداره دیگه ترس
وقتی کسی رو دوست داری به خاطرش می ری به جنگ
به خاطرش دروغ میگی قلبت میشه یه تیکه سنگ
وقتی کسی رو دوست داری دنیا رو از یاد می بری
دار و ندارتو میدی تا اونو به دست بیاری
حاضری هرچی دوست نداشت به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنیو باز خودتو رسوا کنی
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری میخوای بهش تکیه کنی
بگی که محتاجشیو به خاطرش گریه کنی
وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسم اونو که می بری
وقتی کسی رو دوست داری...
گاهی باید بخشید کسی را که بار ها او را بخشیدی و نفهمید تا در آرزوی بخشش تو باشد....
گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بداند اگر ماندی رفتن را بلد بودی.....
گاهی بر سر کار هایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا ان را کم اهمیت ندانند....
گاهیی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمیداند......
و گاهی باید به ادم ها از دست دادن را متذکر شد که ادم ها همیشه نمیمانند یک جا در را باز میکنند و برای همیشه میروند.....
(محبوبه حیدری)
حلقه ی اشک را ..
می اندازم دورِ چشم...
راه می افتم دوباره امشب..
با نیامدنت قرار گذاشته ام...!
آب و جـــــارو مے ڪــنم ،
دلـــم را....
ریــســـہ هاے رنــگے،
عـــود و اســپـند
و یـڪ موســیقے ملایـــم
حرف ڪـمے نیـسـت
تــو قـرار اسـت بگـذرے
از خیـالــم...
بعضی چیزها را نمیشود گفت.
بعضی چیزها را احساس میکنید.
رگ و پی شما را میتراشد،
دل شما را آب میکند،
اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.
عینا همان تابلوست.
اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهـــداشت منم.. .
آنکه در ناز فرو رفته و شاداب ، توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم....
دگر آنکه نگشود دفتر احساس ، توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم....
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم.....
آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر بر افراشت منم.....
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم....
او که عاقل شد و راه خردش جست ، توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم ...
خیالم را دوست دارم
تو هر روز از آنجا عبور میکنی
دستم را گرفته ای
و با آن خنده های همیشگی
و چشمان پر از حرفت
مرا غرق در خودت میکنی
یادت نرود هر روز به خیالم سر بزنی
که من با خیالم زنده ام....