وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش

هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش

ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت

تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای

احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .

هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد …!

گاهی خلوت دوست را به هم بریز تا بداند که تنها نیست ....

گاهی خلوت دوست را به هم بریز تا بداند که تنها نیست ....

این مرام ماست ......

که در وجود دوست خانه ای داشته باشیم حتی به مساحت یک یاد.....

نیمی از یادت را به تمامی دنیا نخواهم داد ...
 بی آنکه بخواهم به یادم باشی !!!

طرز تهیه آش بادمجان به روش دیگر


مواد لازم برای آش بادمجان :

 بلغور گندم 1 پیمانه
 لوبیا قرمز  1/2 پیمانه
 لوبیا سفید  1/2 پیمانه
 عدس 1 پیمانه
نخود 1/2 پیمانه
بادمجان سرخ شده 1 کیلوگرم
قلم گوسفند 1 عدد
کشک 1 شیشه متوسط
پیاز داغ و نعنا داغ به مقدار لازم
نمک و فلفل سیاه و زرد چوبه به مقدار لازم

 

طرز تهیه :

ابتدا حبوبات ها را جداگانه بپزید.
قلم گوسفند را نیز روی شعله قرار دهید تا با حدود یک لیتر آب بپزد تا نرم شود.
سپس بلغور ها را  شسته و حدود یک ساعت در آب نگه دارید، سپس به آب قلم اضافه کنید.
وقتی بلغورها نرم شد حبوبات ها را نیز بیفزائید تا با هم یکدست شوند.

کشک،  پیاز سرخ شده و بادمجان های سرخ شده و همچنین نمک و زردچوبه و فلفل سیاه را در این مرحله بیفزائید، زیر شعله را کم کنید و منتظر بمانید تا آش جا بیفتد.
نصف کشک را برای تزئین روی آش نگه دارید.
بادمجان ها در آش باز می شود و حالت کشدار و خوبی به آش می دهد.

نکته ها :


1 - می توان بجای قلم گوسفند از عصاره گوشت گوسفند استفاده کرد.

پختن این آش خالی از لطف نیست. یکبار آن را امتحان کنید.

سیمرغ

شعر : الفبا ... شاعر : شمس لنگرودی

الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست‌های من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده‌های تو دل بسته است

شمس لنگرودی

نوبت بازی با تو


کنــارت هستند : تــا کی ؟؟

تا موقـعی که به تـــو احتیاج دارند!!

از پیشت میـرن یـک روز : کــدوم روزا ؟؟

وقتی کســی جــای تــــو رو گرفـت !!

دوسـتـت دارنـد : تا چــه موقــع ؟؟

تا موقعی که کسی دیــگر را برای دوســت داشتن پیــدا کنند!!

میگویید عاشقت هست : نــه عزیزم برای همیشه نه!!

فقط تا موقعی عاشـقـت هست که نوبـت بازی با تـــو تمام شود!!!

شعر های گریه دار


عـاشقـانه های من را بـا او تـکرار نـکن
اگـر عاشـقت بـاشد
عـاشقانـه ای برایـت می سـازد
که مـن جـا انـداختـه ام
::
::
یک نفر
مُشت مُشت
بر دل تنگی ام،
دلشوره می پاشد…!
::
::
تبعـید آدم بهــانـه داشت ،
یکــ سیـب !
امــــا مـن
هنـــوز نـمیـدانــم چـــرا
بــی بهـــانـه از قلــبت تبعیــد شــدم !…
::
::
آنقدر سپید بـــــودی
که احساس می کردم ماه شــــــــــده ای
ای کاش آبـــــــــــی بودی
مانند آسمـــــــــــان
آنوقت تا آخر عمر سر بـه هوایت می شــــــدم . . . !
::
::
نمی دانم چه رابطه ایست
بین نبودنــت با رنگ ها…
دلتنــگ تو که می شوم
زندگی ام سیـــــاه می شود …
::
::

خدایا دیدی رفت؟
به تو سپردمش…
اما ازت می خوام
یه روزی یه جای زندگیش
بد جوری یاد من بندازیش…!!!
::
::
از آجیل شب عید چند پسته ی لال باقی مانده
آنان که لب گشودند خورده شدند
و آنان که لال ماندند شکستند
دندان ساز راست میگفت:
پسته ی لال دندان شکن است. . .
::
::
جایی خواندم ما آدمها زنده ایم
به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد
سوالی پیش آمد…!!!
من برای چه زنده ام..؟!!
::
::
مردمانی هستند که می‌خواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است …
و وقتی بفهمند چه مرگــــتــ است …
بهت می‌گویند بس کن …
انرژی منفی نفرست …
اینجاست که سکوتــــــــــــ معنا پیدا می کند …
و تنهـــــــــــــــــــــــایی می شود تنها چاره … !
::
::
اَشـک هـایـم زیـادی شــور شـُـده اَنــد
مـگـر چــِـقــَـدر نــَمـَک بـَر زَخمـَم
پـاشـیـدی و رَفــتــــی
کــــه اِضـافـه اَش اَز چـشمـانـَم مــیـریــزد
::
::
میگــن اگه خورشـید
یـــــه ریزه نزدیکـــمون بود
همــه چیــــو میــســـوزوند
ولــی خـــورشید خــــانم خبــــــر نداره
یــکی رو ایـن زمـــــــین
هســــت کــــه حتـــی
اســــــمش
تمـــــام
وجــــــودمو میــسوزونــــه
::
::
گاهـــــی آدم دلـــــش میخواهد کفش هایش را در بیاورد،
یواشکــــی نوک پا نوک پا از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاک فرار کند از خودش …..
::
::
دلـــم …
نه عشق آتشین میخواهد ، نه دروغ های قشنگ …. !
نه سکوت تلخ شاعرانه …
نه ادعاهای بزرگ …
نه بزرگی های پُر ادعا …. !
دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد …
و یک دوست که بشود با او حرف زد … !
::
::

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
::
::
باران باشد تو باشی
و یک خیابان بی انتها.
آنگاه به دنیا میگویم خداحافظ…..
::
::
هَمیـــشه میگفتـــــی :
مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم!
اینقَدر تار های مویِ مَن را
به این و آن دادی
تا کَچَــــل شدم !
::
::
بعد از تو
جواب تمام
” دوستت دارم” ها مرسی شد…
::
::
نگاهم را
فرستاده ام سفر
آدم ها
ازدوردوست داشتنی ترند…
::
::
همیشه میگن سکوت علامت رضاست…
اما من میگم نه!…
بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رگنجیدی که نمیخوای حرف بزنی…
بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری…
گاهی موقع ها سکوت یه اعتراضه…
اما بیشتر وقتا…
سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تووجودت داری توصیف
کنه…

انصاری فرد:آنها که در حد کارلوس نیستند،حرف نزنند/به همبازیانم بگویم کروش چرا استعفاد داده، می خندند!

انصاری فرد:آنها که در حد کارلوس نیستند،حرف نزنند/به همبازیانم بگویم کروش چرا استعفاد داده، می خندند!
ورزش > فوتبال ملی - مهاجم تیم ملی می گوید نکند مسئولان توقع دارند تیم ملی وسط پاساژ یا خیابان تمرین کند!

سعید اکبری/ خبرآنلاین؛ از یونان همچنان خبرهای خوشی می رسد. در این چند ماه گوش ها عادت کرده بود که از یونان بشنود، وضعیت اقتصادی خراب است، مردمش گرسنه هستند، کشور در حال انحلال است و... امروز اما مدام خبر می رسد؛ مهاجم ایرانی پانیونیوس گل زد. او که البته بارها گفته چیزی از ریاضت اقتصادی در یونان ندیده. کریم در ادامه گلزنی هایش، یکشنبه شب هم موفق شد دوباره گل بزند. به بهانه درخشش او سراغش رفتیم اما  گفت تمایلی به مصاحبه ندارد و تنها می خواهد تمرکزش را روی تمرینات و بازی هایش بگذارد. ولی وقتی گفتیم که تنها قصد داریم درباره تیم ملی و اتفاقات اخیر حرف بزنیم، انصاری فرد نتوانست سکوت کند....

آقای انصاری فرد سریعا سراغ سوالات مهم می رویم. کارلوس کروش سرمربی تیم ملی استعفا داده است. او از این ناراحت است که منابع مالی برای تیم ملی وجود ندارد. تیم ملی همچنان از نداشتن زمین تمرینی، لباس، بازی دوستانه و اردو رنج می برد. با توجه به این شرایط، فکر می کنی چه اتفاقاتی در پیش است؟
او از همه والا ما تکلیف خودمان را در ایران نفهمیدیم. می خواهیم به جام جهانی برویم یا نه؟ اگر مسئولان می خواهند به جام جهانی برویم، باید یکسری چیزها را مهیا کنیم. مثل این می ماند که به یکی بگویند زنده بمان ولی غذا نخور. زنده بمان ولی هیچ چیز استفاده نکن. مگر می شود؟ مصداق همین وضعیت ماست. مگر می شود بدون زمین و لباس ما فوتبال بازی کنیم؟ انصافا خنده دار است که ما در فوتبال مان از این بحث ها داریم. خنده دار است که تیم ملی یک کشور 80 میلیون نه زمین تمرینی دارد و نه لباس. این ها هم چیزهایی نیستند که الان سرش دعوا باشد. سال هاست مشکل داریم. خنده دار است که الان دعوای سرمربی تیم ملی ما و فدراسیون فوتبال سر این چیزهاست. به خدا عالم و آدم اگر بهفمند دعواها سر این چیزهاست، خنده شان می گیرد. مسخره عام و خاص می شویم. بگوئیم داریم سر زمین دعوا می کنیم؟ سر زمین؟ واقعا خنده دار است.
الان تیم ملی ایران زمین تمرینی ندارد. اردوی اسفندماه تیم ملی هم روی هواست چون زمین تمرینی در تهران نداریم.
من نمی دانم، باید کجا تمرین کرد؟ روی زمین چمن دیگر؟ نکند می خواهند ما وسط بازار و پاساژ تمرین کنیم؟ یا برویم روی آسفالت کار کنیم؟ ما باید روی زمین چمن تمرینات خود را انجام بدهیم. الان تیم ملی یکسری ابزار می خواهد. اینها هم نه برای کریم انصاری فرد است نه کارلوس کروش و نه ایکس و ایگرگ. همه اش برای تیم ملی ایران است. وقتی زمین خوب داشته باشیم، آیندگان هم می توانند از آن استفاده کنند. مگر ما داریم زمین را برای زمان کروش و این تیم درست می کنیم؟ قرار است بعد از کروش زمین را خراب کنیم؟ سال ها قبل زمین آزادی را ساختیم و الان فوتبال ما چه سودی می کند؟ چه اشکالی دارد یک زمین چمن هم در کمپ برای تیم ملی و البته برای تیم های ملی بسازیم؟ تازه قرار نیست که زمین برای کروش باشد و سندش را به اسم او بزنند.
کروش همیشه می جنگد. او در بدترین شرایط هم استعفا نداده و همیشه از ماندن حرف زده است. با استعفای اخیر او پیداست که دیگر خسته شده است و انگار شرایط به جایی رسیده که شاید تغییرات روی نیمکت ایران اتفاق بیفتد.

کسی می تواند منکر این شود که کارلوس کروش اسم بزرگی دارد؟ یکی از دلایلی که باعث شد تا فوتبال ما در سال های اخیر قدرتمند شود و در رده اول آسیا قرار بگیریم، اوست. هیچ کارشناسی نمی تواند خلاف این حرف را بزند. کروش روی تیم ملی ما شناخت دارد. باید او روی نیمکت داوم داشته باشد. حالا نتیجه به کنار، او چند سال است دارد کار می کند و فوتبال ایران را به خوبی می شناسد. بازیکنان را می شناسد و می داند شرایط روحی و روانی بازیکنان چطور است. اگر ما بخواهیم یکی غیر از او را بیاوریم، باید از اول این راه را شروع کند. تا همه را بشناسد که کار ما در مسیر جام جهانی تمام است. از دست دادن یکی مثل کروش نه تنها هزینه سنگینی برای فوتبال ما دارد، بلکه یک ریسک بزرگ برای ایران است. همین الان رفتن ما به جام جهانی سخت است ولی بدون کروش خیلی خیلی سخت تر می شود.

ظاهرا پول هست. کروش بارها گفته اگر پول هست برای تیم ملی بزرگسالان هم باشد. کفاشیان در مصاحبه اخیر خود گفت فدراسیون فوتبال 5 میلیارد تومان برای تیم امید هزینه کرده. 1.5 میلیارد هم که حبیب کاشانی مدیر تیم آورده بود. پس فدراسیون آنقدرها بی پول نیست.
من یک چیز بگویم. چرا برای تیم ملی امید 6.5 میلیارد هزینه کرده اند؟ باید 10 میلیارد هزینه می کردند. ما باید سرمایه گذاری بیشتری می کردیم. تیم ملی بزرگسالان هم که سرآمد همه تیم های ملی ماست. پس این تیم جایگاه خاصی باید داشته باشد و بهترین ها در اختیارش قرار بگیرد. باید بهترین ابزار را به تیم ملی بدهیم که بتوانند نتیجه بگیرند. اگر ژاپن و کره و استرالیا از آسیا فراتر رفته اند، به خاطر امکاناتی است که دارند. داشتن امکانات برای تیم های ملی یک چیز عادی است.... واقعا رویم نمی شود در یونان به سوالات همبازی هایم جواب بدهم. الان از من بپرسند چرا کروش استعفا داده، بگویم دعوا سر زمین و لباس است؟! واقعا چه جوابی باید به آنها بدهم؟
البته خیلی ها در دنیا از این مشکلات ایران با خبر هستند. مثلا قبل از جام جهانی بحث کمبود لباس و اینکه اجازه ندارید با بازیکن حریف لباس عوض کنید، مثل توپ صدا کرد و حتی سوژه تمسخر رسانه های خارجی شد.
قبل از جام جهانی که بحث زیاد بود. آخر سر همه چیز مشخص شد. ببیند لباس یک چیز مشخصی است در فوتبال. آخر این چه چیزهایی است که در فوتبال ما مشکل به حساب می آید؟ به خدا خنده دار است. اگر یک کشور ضعیف بودیم و برندی نمی آمد، می گفتیم اشکالی ندارد ما بدبخت هستیم ولی کشور ما ضعیف نیستم. اصلا بحث من ورزش نیست. ایران کشوری است که کل دنیا آن را می شناسند و خیلی ها دوست دارند به ویژه بعد از تحریم به ایران بیایند و یک بیزینسی شروع کنند. با اتفاقاتی که اخیرا افتاد، الان خیلی از برنده ها از خدایشان است به ایران بیایند و تیم ملی را ساپورت کنند. پس مشکل چیست؟ مگر می شود برندها تمایلی نداشته باشند؟ آنها حاضرند پول هم بدهند تا با ایران کار کنند. تحریم ها هم که تا حدود زیادی از بین رفته است. پس مشکل کار کجاست؟ شما باور می کنید که هیچ برندی سراغ تیم اول آسیا نمی آید؟
هزینه درست کردن زمین چمن هم آنقدرها زیاد نیست. آخرین تصاویر از زمین چمن نشان می دهد که عمرش تمام شده است.
من در تمام رده های تیم های ملی بازی کرده ام. یادم هست در تیم زیر 12 سال عضو بودم و آن موقع در همین زمین شماره یک کمپ تمرین می کردیم. زمین اندازه دو زمین فوتبال است و معمولا چند قسمتش می کنند. قشنگ یادم هست یک روز همزمان با تمرین ما، تیم ملی بزرگسالان هم وسط زمین تمرین می کرد. آن روز آقای مزدک میرزایی هم حضور داشت و حتی از من مصاحبه گرفت که پرسید چه کسی داری بازیکنان تیم بزرگسالان آنطرف زمین هستند و کنار شما تمرین می کنند؟ من دست و پایم را گم کرده بودم و نمی دانستم چه بگویم. تا آنموقع بازیکنان بزرگ تیم ملی را از تلویزیون دیده بودم. این خاطره را گفتم که بگویم همان موقع در همین زمین شماره یک تمرین می کردیم. بعد چند زمین دیگر درست کردند که یکی از آنها مدام خراب می شد که آخر چمن مصنوعی شد. بحث ما این است که الان زمین داریم ولی نمی توانیم از آن استفاده ای کنیم. این خیلی بد است. مگر ما ندار هستیم؟
البته یکی از مسئولان تیم ملی نقل کرد که اینفانتینو گفته است فوتبال اروپا هم امکانات ایران را ندارد!

ببیند من پارسال در اسپانیا بازی کردم و الان هم در یونان هستم. چطور امکانات ما برابر است که در اروپا اصلا بحث زمین و لباس پیش پا افتاده است ولی در کشور ما یک اصل است؟ در اروپا لباس چیز تعریف شده است. برندها به مدت یک سال موظف هستند که لباس های تیم را تامین کنند. هر کدام هم موظف هستند یک مغازه لباس فروشی در کنار در ورودی VIP استادیوم ها داشته باشند. الان برند لباس ما در پانیونیوس تمپو است. فرقی ندارد کلا چه برندی به تن کنید. آنها وظیفه دارند شما هر چند دست لباسی که بخواهید، در اختیارتان قرار دهند. حتی به شما می گویند می خواهید بپوشید یا هدیه بدهید؟ اگر بگوئید هدیه است، کادو می کنند و در اختیارتان قرار می دهند. شما هیچ هزینه ای پرداخت نمی کنید. تازه این برندها درصد کمی از سود فروش لباس ها را برمی دارند. حالا ما در ایران کجای کاریم؟ لباس که نداریم هیچ، مدام درباره زمین چمن حرف می زنیم. در اروپا بهترین زمین ها در اختیار تیم هاست. وقتی شما از زمین تمرین بیرون می آیی 5،6 نفر به داخل زمین می روند تا آن را درست کنند و آماده شود برای تمرین بعدی. آنوقت تیم ملی اول کشور ما یک زمین چمن ندارد.

پس این قیاس قیاس عجیب و غریبی است.

ما بهترین امکانات را داریم. کمپ به این بزرگی داریم ولی زمینش مورد استفاده نیست. مثل این است که در زمین پورشه داری ولی بنزین ندارد و باید در پارکینگ بماند. الان این دقیقا وضعیت ماست. بهترین ها را داریم ولی بنزینش را نداریم.

 

اسلامیان نایب رئیس اول فدراسیون فوتبال دیروز انتقاد کرد که ایران به کروش امکانات نمی دهد و تازه در این بین بعضی ها او را می زنند.
کروش اسم بزرگی است. او یک مربی فوق العاده و قابل قبول است. نه تنها بازیکنانی که در تیم ملی هستند بلکه بازیکنانی که در تیم نیستند و دعوت نمی شوند هم از او تعریف می کنند. شاید بگوئید چون من در تیم ملی هستم تعریف می کنم ولی شما بروید سراغ بازیکنانی که حتی در تیم نیستند. از آنها بپرسید که نظرشان درباره کروش چیست؟ همه قطعا از او تعریف می کنند. ما باید قدر مربی بزرگی چون کروش را بدانیم. باید از او استفاده کنیم. چرا نباید از کروش استفاده کنیم تا فوتبال ما را جلو ببرد؟ چرا او را اینقدر اذیت می کنیم؟ با این کارنامه و این رزومه به ایران آمده، باید به او احترام بگذاریم. به حضور این مربی در ایران مثل یک فرصت نگاه کنیم و فرصت سوزی نکنیم. او به ایران آمده. با جان و دل کار می کند. زحمت می کشد. ثمره کارش را هم همه دیده اند. مردم او را دست دارند. ما هم بازی می کنیم تا مردم راضی و شاد باشند. هر وقت نظرسنجی می گذارند او بالای 80 درصد رای می آورد. مردم دوست دارند بمانند. همه می بینند چه کارهایی می کند. امیدوارم کسی که بزرگ فوتبال ایران است، به تمام این داستان ها پایان دهد و بتوانیم از کروش استفاده کنیم و کروش ها را به ایران بیاوریم.
گویا در یونان هم از او زیاد سوال می پرسند.
خیلی جالب است. اوایل بعضی از بازیکنان تیم نمی دانستند او سرمربی ایران است. اکثر بازیکنان ولی خبر داشتند. به آنها که نمی دانستند وقتی گفتم کروش سرمربی ماست، باور نمی کردند می گفتند دروغ می گویی، مربی بزرگی چون کروش به کشورهای صاحب سبک فوتبال می رود و غیر ممکن است سرمربی ایران شود. بیشتر بازیکنان از من می پرسند او در تیم ملی چکار می کند؟ از منچستر خاطره تعریف می کند؟ درباره کریس رونالدو چه چیزهایی به شما گفته است؟ برایشان جالب است. تازه تصور کنید که یونان مربیان بزرگی در تاریخ ملی اش داشته است. یک عده در فوتبال ما چه قبول کنند و چه قبول نکنند، کروش مربی بزرگ و با اعتباری در دنیاست.
به عنوان سوال آخر؛ چه خواسته ای از مسئولان داری؟
فقط امیدوارم که اتفاقات اخیر باعث جدایی کروش نشود و چند سال دیگر ما افسوس بخوریم که ای کاش کروش می ماند و می رفتیم جام جهانی. خواهشم از مسئولان این است که قضیه ختم به خیر شود تا ما در آینده دوباره حسرت نخوریم. فوتبال ما بعد از چند سال با کروش در آسیا یک شخصیت خوبی گرفته. در جهان هم به خاطر عملکرد در جام جهانی، وجهه خوبی به دست آورده ایم. کسانی هم که از فوتبال سر در نمی آورند، درباره کروش حرف نزنند. منظورم افراد غیر فوتبالی است که در حد کروش نیستند. آنهایی که در حد او نیستند باید سکوت کنند و درباره او چیزی نگویند.


256 41

 منبع: خبر آنلاین

گلچینی از مطالب آموزنده آنتونی رابینز2

آیا هرگز به این فکر افتاده اید که کلماتی که بطور عادتی از آنها استفاده می کنید دارای چه قدرت جادویی برای ایجاد روحیه مثبت و یا ایجاد غم و افسردگی هستند؟
آیا کلماتی که بکار می برید، سازنده اند یا نابود کننده؟
آیا در شما امید ایجاد می کنند یا نومیدی؟
برای اینکه تاثیر شگفت انگیز کلمات را در تغییر روحیه دریابید این بار که خواستید به بیان احساسات خود بپردازند، آگاهانه در انتخاب کلمات، دقت کنید. آنتونی رابینز

 

کلمات چنان قدرتی دارند که می توانند آتش جنگی را بیفروزند و یا صلحی را بر قرار سازند ،رابطه ای را به نابودی کشانند و یا آنرا محکمتر کنند. آنتونی رابینز

 

آیا اگر بخواهید در برابرجمعی از مردم سخن بگویید عصبی می شوید؟
آیا دل پیچه می گیرید ؟
تنفستان تند می شود؟
ضربان قلبتان بالا می رود ؟
دستتان می لرزد؟
باید یاد بگیریم چگونه از این احساسات به سود خود استفاده کنیم،بالا رفتن ضربان قلب دشمن انسان نیست، بلکه حامی اوست.
این بار که در مرکز توجه جمعی قرار گرفتید و میزان آدرنالین خونتان بالا رفت نام آن را هیجان بگذارید نه ترس... آنتونی رابینز

 

موقعی که اوضاع بر وفق مراد نیست، اغلب اشخاص فکر می کنند ( همیشه به همین منوال خواهد بود.)
اما شاید بتوانید از تمثیل بهتری هم استفاده کنید. مثلاٌ ( زندگی هم دارای فصلهایی است و من اکنون در فصل زمستانم)...
در زمستان بعضیها یخ می زنند و بعضی دیگر اسکی بازی می کنند!بعلاوه در پس هر زمستانی بهاری است! همچنان که در پی هر روزی شبی است . خورشید طلوع می کند و می توان دانه های تازه ای کاشت. آنگاه تابستان و سپس پائیز و فصل برداشت فرامی رسد. آنتونی رابینز

 

گاهی کارها دقیقاٌ طبق برنامه پیش نمی رود، اما اگر یقین کنید که فصلها جای خود را به یکدیگر می دهند متوجه می شوید که در دراز مدت نوبت برداشتن محصول هم خواهد رسید. آنتونی رابینز

 

به پشتکار سنگتراش توجه کنید . چگونه وی سنگ به آن برزگی را می شکند و به آن شکل می دهد. او هر سنگ سختی را با تیشه می تراشد . ضربه اول حتی خراشی جزئی هم بر سنگ وارد نمی کند، اما او پشت سر هم صدها و یا هزاران ضربه می زند. حتی در مواقعی که حرکات او بیهوده به نظر می رسند دست از تلاش بر نمی دارد، زیرا می داند که اگر کسی فوراٌ به نتیجه نرسد معنی اش این نیست که پیشرفت نمی کند.پس او از زدن ضربه دست نمی کشد. زمانی فرا می رسد که سنگ دو نیم می شود .
آیا فقط ضربه آخر مؤثر بوده است؟
البته خیر. تلاش مستمر او نتیجه داده است. آنتونی رابینز

 

کرم ابریشم ابتدا بصورت کرم است و موقعی که به دور خود پیله ای می تند، ظاهراٌ مرده به نظر می رسد. اما در واقع چنین نیست.
بله او در حال تبدیل شدن به پروانه است.
گاهی اوقات کافی است که به خدا اعتماد کنیم، زیرا اوست که می داند چه موقع ما باید به پروانه مبدل شویم... آنتونی رابینز

 

 بساری از ما(بد حال) بودن را طبیعی می دانیم،اما برای خوشحال بودن باید دلیلی داشته باشیم. اماشما برای احساس خوشحالی به هیچ بهانه ای نیاز ندارید.می توانید هم اکنون تصمیم بگیریدکه خوشحال باشید،به این دلیل ساده که زنده اید، به این دلیل که چنین می خواهید. لزومی ندارد که منتظر چیزی یا کسی باشید!  آنتونی رابینز

 

هیچ احساسی شریفتر از دلسوزی و خدمتگزاری به دیگران نیست. احساس این که به عنوان یک انسان، چه کسی هستید، چگونه زندگی کرده اید، گفتار و اعمال شما چه بوده است، و چه اثرات عمیق و معنی داری بر زندگی دیگران گذاشته اید، بزرگترین موهبت زندگی است. رمز زندگی، بخشندگی است. آنتونی رابینز

 

طرز فکری که ما را به جائی رسانده است که اکنون هستیم، ما را به جائی که می خواهیم برویم، نخواهد رساند. آنتونی رابینز

 

آیا تا کنون برای گرفتن تصمیمی ساده مثلاٌ شروع به ورزش، دچار مشکل شده اید؟
به احتمال زیاد علتش این بوده است که موضوع رابیش ازحد پیچیده کرده، توجه خود به دهها کار مقدماتی کوچک معطوف ساخته اید...
تفاوت در اعمالی که باید انجام شود نیست بلکه در نحوه ارزیابی آنهاست. برای تغییر در نحوه زندگی، نحوه ارزیابی را عوض کنید. آنتونی رابینز

 

اگر بخواهیم در زندگی خود به کمال رضایت برسیم، این کار یک راه بیشتر ندارد: ابتدا ببینیم چه چیزی را بیش از همه می خواهیم ( یعنی عالیترین ارزشها در نظر ما چیست) و آنگاه تصمیم قطعی بگیریم که براساس معیارهای مورد قبول خود زندگی کنیم. آنتونی رابینز

گلچین اشعار نزار قبانی

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند نزار قبانی

 

اندیشیدن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
سخن گفتن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
بحث پیرامون علم دین و
صرف و نحو و
شعر و نثر، ممنوع!
اندیشه منفور است و زشت و ناپسند! نزار قبانی

 

گیس عشق ما بلند شده
می باید قیچی اش کنیم
وگرنه،
تو را و مرا می کشد. نزار قبانی

 

آه ! ای کاش ،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام. نزار قبانی

 

عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
یعنی تو با صدای من سخن گویی
با چشمان من ببینی
و جهان را با انگشتان من کشف کنی... نزار قبانی

 

چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
عشق خفه کن؟... نزار قبانی

 

پسرم جعبه آبرنگش را پیش رویم گذاشت
واز من خواست
برایش پرنده ای بکشم
در رنگ خاکستری فرو بردم
قلم مو را
وکشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها !
شگفتی چشمانش را پر کرد :
اما این یک زندانست ، پدر!
نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شکل پرندگان را از یاد برده ام !...
پسرم مدادهای شمعی اش را
پیش رویم گذاشت
و خواست برایش سرزمین مادری را بکشم
قلم در دستانم لرزید
و من
اشک ریزان
فرو
ریختم… !  نزار قبانی

 

با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
و افیون،
و اعتیاد،
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان،
با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها  طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند
من می گویم: تنها خلق پیروز است
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده... نزار قبانی

 

افسوس ....
از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
نوشته های آبی نخواهی خواند
در اشک شمع ها ؛
و شراب نیشکر
ردّی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامهء شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی .....ا نزار قبانی

 

نشست و ترس در چشمانش بود
فنجان واژگونم را نگریست
گفت: اندوهگین مباش پسرم
عشق سرنوشت توست
پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
پسرم پسرم
بسیار نگریسته‌ام و ستارگان بسیار را دیده‌ام
اما نخوانده‌ام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
پسرم هرگز نشناخته‏ام و غمی چون غم تو
سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است... نزار قبانی

 

اگر
دوست منی
کمکم کن
تا از پیشت بروم .
اگر یار منی
کمکم کن
تا از تو شفا یابم .
اگر
می دانستم که عشق خطر دارد
دل نمی دادم .
اگر
می دانستم که دریا عمیق است
دل نمی زدم .
و اگر پایان را می دانستم
آغاز نمی کردم ... نزار قبانی

 

با وجود این روزگار بد سرشت
با وجود عصر و عهدی که به قتل نویسنده گی دست می زند
و به قتل نویسنده گان
و بر کبوتران ، گل ها و علف ها
آتش می کند
و چکامه های نغز را در گورستان سگ ها در خاک می کند
من می گویم: تنها اندیشه پیروز است...
و کلمه ی زیبا نخواهد مرد
به هر شمشیری که باشد
به هر زندانی
به هر دورانی نزار قبانی

گلچین اشعار عماد خراسانی

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست ... عماد خراسانی

 

گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم ، غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر... عماد خراسانی

 

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد
همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت
یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهء دیوانه اگر بگذارد
شیخ هم رشتهء گیسوی بتان دارد دوست
هوس سبحهء صد دانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد عماد خراسانی

 

ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم عماد خراسانی

 

برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم عماد خراسانی

 

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست! عماد خراسانی

 

چون زیر خاک تیره شدم یاد من بکن
هرجا که حلقه دیدی، دستی به گردنی
دانی که آگه است ز حال دل عماد
آن برزگر که آتشش افتد به خرمنی عماد خراسانی

 

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد... عماد خراسانی

 

چندی است تند، می گذریم از کنار هم
ظاهر خموش و سرد و نهان بیقرار هم
رخسار خود به سیلی می سرخ کرده ایم
چون لاله ایم هر دو بدل داغدار هم
او را غرور حسن و مرا طبع سربلند
دیری است وا گذاشته در انتظار هم...
چشم من و تو راز نهان فاش می کند
تا کی نهان کنیم غم آشکار هم
ای کاش آن کسان که بهشت آرزو کنند
عاشق شوند و با مه خود گفتگو کنند... عماد خراسانی

 

گیرم گناه از من و گیرم خطا ز تو
کوته به بوسه عاقبت این ماجرا کنیم...
دنیا وفا ندارد و ایام اعتبار
عاشق نئیم و رند بخود گر جفا کنیم
فصل بهار میگذرد ای بهار من
باز آ که سوخت طاقت صبر و قرار من عماد خراسانی

 

هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را
با وجود عشق از من عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را عماد خراسانی

 

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم ...
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم
که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
"آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم؟ عماد خراسانی

 

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید وجفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم ،داد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ
دید و سنجید وپسندید وفرستاد مرا
در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم
دل مخوانید،خدا داده غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایهء شادی نشده است
آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف،پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد،زمانی کند آزاد مرا
آرزوی چمنم کم کمک از خاطر رفت
بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا
یک دل و این همه آشوب و غم و درد عماد
کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا  عماد خراسانی

 

هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری
گل به چشمم گل آتش شود و باده بلایی...
هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم
انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی...
ماکه رفتیم به دریای غم و باده ولی نیست
این همه جور سزای دل پرخون ز وفایی...
هر چه کردم که بدانم چه سبب گشت غمش را
نه من و نی دل و نی عقل رسیدیم به جایی... عماد خراسانی

 

قصه کوتاه کن ای ناصح و از ما بگذر
یکدم از عمر گرانمایه هدر نتوان کرد عماد خراسانی

 

 دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم... عماد خراسانی

گلچین اشعار رضا بروسان

تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند !... رضا بروسان

 

خوب است که مرثیه سرایی نکنید
با گریه ی ما گره گشایی نکنید
دست از سر این طایفه بردارید ، آه ...
با دست اباالفضل (ع) گدایی نکنید ! رضا بروسان

 

ماه بی حوصله دشت ، بیابان را کشت
سیب سرخی شد و چرخی زد و ایمان را کشت
سبد خالی امسال به سیبی ننشست
خاک بی برکت این مزرعه باران را کشت
حجرالاسود ما روشنی باغچه بود
قبله آنقدر عوض شد که مسلمان را کشت
کوچه در کوچه زمین خورد و به راهی نرسید
داغ این کوچه بن بست ، خیابان را کشت
دشنه ای داشت پدر تشنه تر از اسبم بود
درد آنقدر فرو رفت که درمان را کشت
شعله دست تو روشن که در این شهر هنوز
می شود با دف تو نصف خراسان را کشت ... رضا بروسان

 

آیا
چیزی غمگین تر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شکوه های یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم می گیرد
و از قطاری که مهمُات حمل می کند
می خواهم دنیا را به آتش کشم
با این کارخانه ی چوب بری . رضا بروسان

 

انگشت های مرثیه ام را عزا کم است
باید تفنگ دست بگیرم ، دعا کم است
دست از دولول کهنه ی دیروز برندار
از غیرتی که سخت در این روستا کم است
گردوبنان دره ی تاریک را بگو
چشمه برای تشنگی ببرها کم است
این آینه به قدر کفایت وسیع نیست
این برکه در کشیدن تصویر ما کم است رضا بروسان

 

یک پلک سرمه ریخت که بی دل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانی ام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانی ام کند ؟
می ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونه های تو افغانی ام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانی ام کند
چون بادهای آخر پاییز خسته ام
ای کاش دکمه های تو زندانی ام کند     
این اشک ها به کشف نمک ختم می شوند
این گریه می رود که چراغانی ام کند رضا بروسان

 

پشت دلواپسی صخره پلنگی در برف
ماه پرتاب پریشان قشنگی در برف
نخل فواره‌ی کوتاه طبیعت خشک است
تا کلاغی بتکاند دل تنگی در برف
آسمان، تلخ؛ زمین تا به گریبان تاریک
مستطیلی ست به تنهایی سنگی در برف
دشنه‌ای داشت پدر تشنه‌تر از اسبم بود
یادگار از پدرم کهنه تفنگی در برف ... رضا بروسان

 

حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد . رضا بروسان

 

انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید
او عابر و من پیاده رو ، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید !رضا بروسان

 

یقه ات را بالا نده
و گناه باران را به گردن بگیر ! رضا بروسان

 

اشک های تو
شانه ام را خیس می کند
و زخم سال های پیش را می سوزاند
در تو کدام رودخانه می گرید
و ماهی در آستین کدام رود
در تو
روشنایی عجیبی
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند

زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد رضا بروسان

 

با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند .
مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیش تر است رضا بروسان

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

 

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست

سرت خوش باد بانو که هنوز آباد میرقصی

 

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی

و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

 

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را

چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

 

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم

رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

 

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی

که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

 

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود

من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی

 

 

خلیل فاطمی

وقتی نیستی

وقتی نیستی
واژه ها در جنگند
خبری از شعر نیست
هرچه هست خط خطی های دل ِتنگ است
.
.
.
شباهنگ (ن.ثانی)