وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت


سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت
در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو
درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حکمت،‌ درس عفت، درس عرفان می گرفت

کاشکی این دست های خالی از احساس من
از بهشتت بوی گندم، ‌بوی عصیان می گرفت

کاش نوحی،‌ ناخدایی ناگهان سر می رسید
جان مغروق مرا از دست طوفان می گرفت

گر نبود این عشق، این انگیزه ی دلبستگی
زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت

اخر شبها

اخر شبها
تنهایی باعث تشدید دلتنگیهایم میشود
به هر رویایی چنگ میزنم
تا
یاد کسی نیفتم
که روزی
دلیل تمام دلتنگیهایم بوده